بانوي پهلو شكسته - ويژه نامه فاطميه اول
بيان ده وجه در معني اسم فاطمه
اول از حضرت صادق عليهالسلام مرويست که فرمود سميت فاطمه لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دنيا و حسبا يعني فاطمه ناميده شد بجهت اين که از زنان زمان خود منقطع بود و جدا بود بواسطه فضل و دين و حسب و البته آنچه مفيد است فضل و دين و شرف و حسب است.
2- سميت فاطمه لانقطاعها عن فواطم التسعه چون آنها در کفر متولد شدند و فاطمه وليده اسلام است.
3- و در علل الشرايع از حضرت باقر عليهالسلام روايت کند که چون فاطمه متولد شد (اوحي الله عز و جل الي ملک و قال له انطلق الي محمد و قل له سمها فاطمه فسماها فاطمه ثم قال اني فطمتک بالعلم و فطمتک عن الطمث پس حضرت باقر عليهالسلام فرمود والله لقد فطمها الله تعالي بالعلم و عن الطمث بالميثاق) در اين حديث چهار مطلب است اول ملکي اسم فاطمه را بر زبان پيغمبر جاري فرمود دوم فطام فاطمه بالعلم سوم فطامش از طمث چهارم کلام امام عليهالسلام که بقسم خبر از وقوع قول حضرت رسول داده با ضميمهي ميثاق و معني فطام بعلم يعني ترا شير دادم تا بينياز شدي و ترا بسبب علم از جهل جدا کردم و اين بيان کنايه است که فاطمه در بادي فطرت بعلوم ربانيه عالمه بوده است
4- از حضرت صادق مرويست که فرمود (افتدري اي شئي تفسير فاطمه قال لا قال (ع) فطمت عن الشر) يعني از شر بديها بريده و جدا شده و اگر لازم نباشد فطمت يعني فاطمه خود را از همه شرور دور نمود
5- قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم سميت فاطمه فاطمه لفطمها عن الدنيا و لذاتها و شهواتها يعني بجهت انقطاع و انفطام او از دنيا و لذات و شهوات آن او را فاطمه ناميدند کانه از وقتي که آن ملک نازل شد و او را فاطمه خواند دنيا را نخواست و اعراض از ماسوي الله کرد، و من المهد الي اللحد روي دلش بسوي آخرت و پروردگارش بود چون محبت دنيا از دلش بريده شده بود مالک محبت حق شد و از اين جهت در دنيا با آنهمه قدرت و کمال کرامت در آن زمان قليل با نهايت سختي و عسرت گذرانيد.
6- در علل الشرايع از عبدالله محض پسر حسن مثني از حضرت سجاد عليهالسلام حديثي آورده است که حاصلش اين است عبدالله سؤال کرد چرا فاطمه را فاطمه ناميدند فرمود چون فاطمه متولد شد و خلافت و امامت را در ذريه او خداوند متعال قرار داد فبهذا سميت فاطمهي لانها فطمت طمعهم
7- رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حق فاطمه(ع) فرمود من عرفها حق معرفتها ادرک ليله القدر وانما سميت فاطمهي لان الخلق فطموا عن کنه معرفتها و في خبر آخر انما سيمت فاطمه لان اعدائها فطموا عن حبها
معرفت فاطمهي زهرا دو قسم است اول معرفت اسم و حسب و نسب و جمله قليله از حالاتش و اين قسم از معرفت از اين حديث معلوم است که رسول صلي الله عليه و آله و سلم دست فاطمه را گرفت و فرمود (من عرفها فقد عرفها و من لم يعرفها فهي فاطمهي بضعه مني و روحي التي بين جنبي الحديث) آنجناب در اين تعريف خواسته است اتحاد خودش را بفاطمهي زهرا که دلالت بر کمال فضل و شرف او ميکند بمردم بفهماند يعني فاطمه را بدين گونه بشناسيد و او را چون روحي در قالب و قلب من بدانيد و اين قسم از معرفت نتيجهاش اين است که با روح و قلب و پاره تن پيغمبر بايد مردم عمل بنمايند آنچه با پيغمبر عمل ميکردند و حرمت جان پيغمبر حرمت پيغمبر است و احترام جزء اعظم احترام کل است.
و قسم دوم معرفت بكنه و حقيقته و احاطه تامهي بتمام مقامات و کمالات و فضائل و فواضل اوست و اين قسم از معرفت براي احدي حاصل نميشود و حديث (و هي الصديقه الکبري و علي معرفتها دارت القرون الاولي) همان معرفه اجماليه است و عجز انسان از ادراک هر شيئي و شخصي بواسطه کثرت اوصاف و آيات اوست و هر قدر اوصاف موصوف زيادتر است موصوف قدر و شأنش در انظار عظيمتر مينمايد و چون انسان ناقص بواسطه فقدان آن مقامات عاليه در مقام داني و سافل است بمقام عالي نرسد و نتواند او را بشناسد پس چگونه ما حقيقت نبوت را ميتوانيم بشناسيم مانند اسم عظم و ليله القدر و ساعت مستجابه
8- قال الباقر عليهالسلام (انما سميت فاطمهي بنت محمد الطاهره لطهارتها عن کل دنس و طهارتها من کل رفث و مارات يوما حمره و لا نفاسا) در معني طاهره و بتول ( در كتاب رياحين الشريعة ) اشاره باين معني شد و اين عبارت اخراي فطمت عن الطمث و رفث بمعني فحش است و اين دو طهارت اشاره بپاکي فاطمه زهرا است از پليديهاي ظاهر و باطن و تعدد ذکر طهارت بر حسب تعدد و اختلاف متعلق است از آنکه دنس و رفث صريح است با دناس ظاهره و ارجاس باطنه مانند تعدد ذکر اصطفا در حق مريم (ع)
9- از علل الشرايع از محمد بن مسلم ثقفي روايت کرده که گفت از حضرت باقر عليهالسلام شنيدم که فرمود حضرت فاطمه زهرا (ع) بر در جنهم وفقه دارد و در آن روز بين هر دو چشم هر مرد مؤمن و کافر نوشته ميشود هذا مؤمن هذا کافر و دوستار فاطمه که گناهکار است بين دو چشم او نوشته ميشود هذا محب پس دوستار گناهکار را بسوي آتش ميبرند آنگاه فاطمه در مقابل خود عرض ميکند (الهي و سيدي سميتني فاطمه و فطمت بي من تولاني و تولي ذريتي من النار و وعدک الحق و انت لا تخلف الميعاد) حق تعالي ميفرمايد راست ميگوئي اي فاطمهي من ترا فاطمهي ناميدم و دوستان و ذريه ترا از آتش جهنم جدا کردهام و وعده من حق است اين که امر کردم آنها را بسوي آتش براي اينکه در حق آنها شفاعت بنمائي شفاعت کن که من شفاعت ترا قبول مينمايم تا ملائکه و انبياء و اهل موقف بدانند در نزد من مکانت و منزلت ترا پس هر کس بر پيشاني او محب نوشته است او را شفاعت بنمايد
و خرگوشي در شرف النبوه و کلبي نسابه از حضرت صادق عليهالسلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت نموده که آن حضرت از حضرت رسول سؤال نمود که آيا ميداني فاطمهي را چرا فاطمه ناميده شد آن جناب عرض کرد از براي چه فرمود لانها فطمت هي و شيعتها من النار
10- (سميت فاطمه بهذا الاسم لانها فطمت و تبلت عن النظير) يعني فاطمه زهرا (ع) از مثل و مانند خود مفطومه و منقطعه شده، و اين وجود ده گانه همه بيان مصداق و با هم تنافي نيست يعين فاطمه بهمه اين شئونات متصفه است و همه اين فضائل از خصائص اوست (فسبحان من خصها باعظم الفضائل و ميزها عن خلقه باکرم خصائل و شرفها و رفع قدرها و اکرامها و اکثر نسلها و جعل کل حال من احوالها آيه باهره و کل طور من اطوارها معجزه ظاهره)
خطبه ي مبارکه ي حضرت فاطمه در مسجد رسول خدا هنگام احتجاج با ابي بکر
الحمدلله علي ما انعم و له الشکر علي ما الهم والثناء بما قدم من عموم نعم ابتداها و سبوع آلاء اسداها و تمام منن والاها جم عن الاحصاء عددها و نآي عن الجزاء امدها و تفاوت عن الادراک ابدها و ثني بالندب الي امثالها و اشهد ان لا اله الله وحده لا شريک له، کلمه جعل الاخلاص تأويلها، و ضمن القلوب موصولها، و انار في الفکر معقولها، الممتنع من الأبصار رؤيته و من الالسن صفته و من الاوهامکيفيته ابتدع الأشياء لا من شييء کان قبلها، وانشاها بلا احتذاء امثله امتثلها کونها بقدرته و ذرئها بمشيته من غير حاجته منه الي تکوينها، ولا فائده له في تصويرها الا تثبيتا لحکمته و تنبيها علي طاعته و اظهارا لقدرته و تعبدا لبريته و اعزازا لدعوته، ثم جعل الثواب علي طاعته، و وضع العقاب علي معصيته ذياده لعباده عن نقمته و حياشه منه الي جنته
ترجمه يعني سپاس و ستايش خاص خداوند است هر نعمتهاي او را و ثنا سزاي او است بدان چه پيشي گرفت بعموم نعم و ابتدا نمود بکمال عطايا و تمام منن چند که از حوصلهي حساب افزون و از گنج شمار بيرون است و دور است پايان آن از پاداش و ابديت او از ادراک و دعوت فرموده عموم ناس را بگذاشتن شکر و سپاس و افزون آوردن نعمتهاي پي در پي و طلب حمد و سپاس نموده است از بندگان تا بکثرت نعمت و منن ايشان را پاداش فرمايد و گواهي ميدهم که جز خداي باري خدائي نيست و او را حدي و ضدي و شريکي نباشد کلمهايست که مأول است حقيقت اخلاص را بوحدت و متضمن است قلوب را بايصال وحدانيت و روشن ساخته در انديشه و افکار چيزي را که حامل توانند بود و تعقل توانند نمود که ممتنع است از ديدهها رؤيت او و بيرون است از نيروي زبانها ذکر صفت او و خارج است از آفرينش وهمها چگونگي او و ابداع و اختراع کرده است اشيا را بي آن که از پيش ماده و مدت داشته باشد و انشا و ايجاد فرمود اشياء را بي آنکه اقتدا و اقتفا بديگر بنمايد بلکه بيافريد آفرينش را بقدرت خود و بمشيت خود بي آن که محتاج باشد بآفرينش آنها يا فايدتي متصور باشد در تصوير آنها جز اين که اين آيات در اثبات حکمت او و بينهي طاعت او و اظهار قدرت او و گردن نهادن مخلوقات او و اعزازدعوت او است آن گاه ثواب را بر اطاعت خود قرار داد و عقاب را بر معصيت و نافرماني خود مقرر فرمود براي اين که بندگان خويش را از سخط خود دور دارد و مطيعين را بسوي جنت فردوس کشد.
بحث لغوي: (اللغه شي سابغ اي کامل اسداها و هو بمعني العطاء (جم الشئي اي کثر) نا آي بعد و مثله تفاوت (الامد) الغايه (الابد الدهر والدائم) ندبهم اي دعاهم (اجزلت له العطاء اي اکثرت (ثنيت الشي اي جعله اشنين اي بعد ان اکمل لهم النعم الدنيويه ندبهم الي تحصيل امثالها من النعم الاخرويه (و انار يعني اوضح في الفکر والاذهان ما يتعقل من تلک الکلمه (احتذي مثاله اي اقتدي به (ذرا اي خلق حاش الشتي اي جائه من جوانبه ليصرفه))
.
و اشهد ان ابي محمد عبده و رسوله، اختاره الله وانتجبه قبل ان أرسله و سماه قبل ان اجتبله و اصطفاه قبل ان ابتعثه، اذ الخلائق بالغيب مکنونه، و بستر الأهاويل مصونه و بنهاية العدم مقرونه، علما من الله تعالي بمآل الامور، و احاطته بحوادث الدهور، و معرفته، بمواقع المقدور، ابتعثه اتماما لأمره، و عزيمه علي امضاء حکمه و انفاذا لمقادير حتمه، فراي الامم فرقا في اديانها عکفا علي نيرانها عابده لأوثانها منکرة لله مع عرفانها فانارالله بمحمد ظلمها و کشف عن القلوب بهمها، و جلي عن الأبصار غممها و قام في الناس بالهدايه و أنقذهم من الغوايه و بصرهم من العمايه و هداهم الي الدين القويم و دعاهم الي الطريق المستقيم، ثم قبضه الله اليه قبض رأفة و اختيار و رغبه و ايثار محمد عن تعب هذه الدار في راحه قد حف بالملائکه الابرار و رضوان الرب الغفار و مجاوره الملک الجبار صلي الله علي ابي نبيه و أمينه علي الوحي وصيه و خيرته من الخلق و رضيه والسلام عليه و رحمه الله و برکاته.
ترجمه و شهادت ميدهم که پدرم محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و رسول خدا است پيش از آن که او را به پيغمبري مبعوث بفرمايد برتري داد و پيش از آن که او را خلق کند نام او را ذکر فرمود و پيش از آنکه به پيغمبري مبعوث شود او را از بندگان خود برگزيد در آن هنگام که خلايق در حجاب غيب محبوس و به پردهي بيمه و ترسها مستور و پوشيده و به بيابان عدم مقرون بودند زيرا که خداوند متعال بعواقب امور عالم بود و بحوادث و پيش آمدهاي دهور ذات اقدسش احاطه داشت و بزمانهاي وقوع آنچه مقدر شده بود عارف و شناسا بود براي اتمام امر خود او را مبعوث فرموده و براي عزم برامضاي حکم خود او را برانگيخت و براي انفاذ مقدرات محتومهي خود او را به پيغمبري اختيار نمود پس مردم را در دين خودشان طوائف متفرقه و فرق مختلفه يافت گروهي آتش را ميپرستيدند فرقهاي خداي خود را بت ميدانستهاند و در نزد همان بتان بخاک ميافتادند و از آنها حاجت ميخواستهاند با آن که بخدا عارف بودند و ميشناختهاند او را منکر بودند و بواسطه نور محمد صلي الله عليه و آله و سلم تاريکيهاي جهل را از دل آنها برداشت و آنها را روشن نمود و شبهات قلوب را بنور محمدي صلي الله عليه و آله و سلم برطرف ساخت و ضعف چشمها را زايل و بروشني مبدل داشت و آن جناب در ميان مردم بامر هدايت و راهنمائي اشتغال ورزيد و گمراهان را از گرداب ضلالت نجاة بخشيد و کوري چشمهاي آنها را بنور هدايت خويش منور و روشن ساخت آنها را به سوي دين خداوند دعوت فرمود و راه راست را بايشان دلالت نمود پس از آن خداوند متعال روح مقدس او را از روي رحمت و رأقت و مهرباني و اختيار و رغبت مقبوض داشت و دار آخرت را براي او برگزيد پدر من محمد صلي الله عليه و آله و سلم از تعب و رنج اين دنيا آسوده شد و استراحت يافت و ملائکه اطراف او را احاطه نمودند و خوشنودي پروردگار غفار او را دريافت و مجاورت پادشاه جبار را اختيار فرمود صلوات و رحمت خداوند بر پدرم محمد صلي الله عليه و آله و سلم باد که امين بر وحي و برگزيدهي او از جميع خلق او است و برکات و سلام رحمت خداوند بر او باد
بحث لغوي : اللغه جبله الله بالتشديد اي خلقه عکفا بر وزن رکعا بمعني ملازم شدن و مواظب شيئي شدن بعد از اين که شيئي اقبال ميکند (البهئم جمع بهمه علي وزن غرفه و هوا المجهول الذي لا يعرف) امر غمة اي مبهئم.
فاطمهي زهرا تا باين جا از قوانين توحيد و فضائل رسول اکرم و جهالت امت چيزي فرو نگذاشت سپس روي با مهاجر و انصار آورده و باين کلمات آنها را مخاطب ساخته فرمود:
انتم عباد الله نصب امره و نهيه و حمله دينه و وحيه و امناء الله علي انفسکم و بلغائه الي الامم و زعمتم حق لکم لله فيکم عهد قدمه اليکم و بقيه استخلفها عليکم کتاب الله الناطق والقرآن الصادق والنور الساطع و الضياء اللامع بينه بصائره منکشفه سرائره متجلية ظواهره مغتبط به اشياعه، قائد الي الرضوان اتباعه، مود الي النجاة أسماء به تنال حجج الله المنورة و عزائمه المفسره و محارمه المحذرة، و بيناته الجاليه و براهينه الکافيه، و فضائله المندوبة و رخصه الموهوبة، و شرايعه المکتوبة،
ترجمه يعني اي بندگان خدا شما محل اوامر و نواهي پروردگاريد و شما حاملان دين و وحي او ميباشيد بر نفسهاي خود امين خداونديد شمائيد که دين خدا را بديگران ابلاغ ميکنيد و ميرسانيد خداوند است که در ميان شما ضامن بر حقي قرار داده و عهد و پيمان نامهاي براي شما فرستاده و خليفه بر شما گماشته و آن کتاب خدا است که مبين حلال و حرام و خوانده شدهاي است صادق و راستگو و نوري است افروزنده و ضيائي است لامع و بصائر شما را بينا کننده است. آشکار سرائر قرآن براي شما منکشف است و ظواهر آن متجلي و آشکار پيروان قرآن مغبوطند (يعني مردم خواهش ميکنند که چون پيروان قرآن باشند در فضيلت و حسرت مقام اينها را ميبرند) پيروي قرآن بشر را بخوشنودي خداوند ميکشاند استماع آن انسان را بنجات ميرساند و وسيلهي رستگاري فراهم ميآورد بواسطهي قرآن است که حجج منوره خداوند ادراک ميشود و واجبات مفسرهي او دريافت ميشود و محرمات خداوند که بر ارتکاب آنها تحذير فرموده مبين و آشکار ميگردد و دلائل ظاهر و براهين و فضائل مندوبه و رخصتهاي موهوبه و شرايع فرض شده او بواسطه قرآن آشکار ميشود
بحث لغوي : اللغه (نصب) در آن چهار لغت است فتح نون با سکون صاد صنم نکون با سون صاد فتح هر دو و آن بمعني علامت و نشانه است مثل بيرقي که در زمين نصب کنند که مردم بآن راه را غلط نروند (و بلغائه يعني تؤدون الاحکام الي سائر الناس و زعمتم يعني گمان کرديد که شما موصوف باين صفاف هستيد بلکه از روي کذب و افترا مدعي هستيد که ما امناء الله هستيم و احکام خدا را بر مردم ميرسانيم) (اسماعه اي تلاوته و في بعض النسخ استماعه) و عزائمه اي فرائضه (بيناته اي محکمات القرآن ظاهره و براهينه مؤکد لجمله ما قبله و فضائله اي سننه) و رخصه اي المباهات کما ان شرايعه يعني سائر احکامه مفروضه
فاطمه چون از فضائل قرآن لختي بسرود بفلسفه احکام شروع فرمود و قالت:
فجعل الله الايمان تطهيرا لکم من الشرک والصلاه تنزيها لکم عن الکبر، والزکاه تزکيه لنفس و نماء في الرزق والصيام تثبيتا للاخلاص والحج تشييدا للدين والعدل تنسيقا للقلوب، و طاعتنا نظاما للمله و امامتنا امانا من الفرقه والجهاد عزا للاسلام، والصبر معونه علي استيجاب الأجر و الأمر بالمعروف مصلحه للعامه و بر الوالدين وقايه عن السخط وصله الارحام منماه للعدد، والقصاص حقنا للدماء، والوفاء بالنذر تعريضا للمغفره والمکائيل والموازين تغييرا للبخس والنهي عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس و اجتناب القذف حجاب عن اللعنه و ترک السرقه ايجابا للعفه و حرم الله الشکر اخلاصا له بالربوبيه فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا وانتم مسلمون و اطيعوا الله فيما امرکم به و نهاکم عنه فانه انما يخشي الله من عباده العلماء
ترجمه يعني خداوند متعال ايمان را براي شما تطهير از شرک و بتپرستي قرار داده و نماز را براي تنزيه از کبر و منيت و زکوه را براي تزکيهي نفس و زيادي در روزي و روزه را براي حصول اخلاص استوار داشته و حج بيت الله را براي اعلاي دين و استحکام آن وضع نمود و عدل را براي تأليف قلوب و طاعت ما خانوادهي پيغمبر را براي انتظام ملت و امامت ما اهلبيت را براي ايمني از اختلاف و فرقت و جهاد را براي ارجمندي اسلام و صبر را براي عون استيجاب اجر و امر بمعروف را براي مصالح عامه مردم و نيکي بوالدين را براي دوري از غضب خداوند وصلهي ارحام و پيوستگي بر اقارب را براي زياد شدن عدد و قصاص را براي حفظ خونهاي مردم وفاي بنذر را براي رسيدن بمغفرت و تمام پيمودن کيل و وزن را براي حفظ اموال از نقص و کمي و نهي از شرب خمر را براي دوري از رجس و پليدي و اجتناب از قذف را براي دوري از لعنت و ترک سرقت و دزدي را براي حصول عفت و شرک را حرام فرمود براي آن که بندگان اعمال خود را خلاص کنند براي خداوند بربوبيت او پس اي مردم از خداي خويش بترسيد و تقوي را آن طور که سزاوار است شعار خود نمائيد و کاري کنيد که از دنيا بدر نرويد مگر آن که مسلمان باشيد و در آن چه خداوند بمشا امر فرمود و يا از آن نهي نمود اطاعت کنيد و فرمان بردار باشيد همانا که علما و دانشمندان از خداوند ترسانند و بس
بحث لغوي : اللغه المنماه اسم مکان او مصدر ميمي اي يصير سببا لکثره العدد والاولاد والعشائر والتعريض تجعل الشئي عرضا للشي يعني يقع في معرض المغفره) والبخس النقص والقذف الرمي
فاطمهي زهراء سلاماللهعليها پس از اين که پارهي از فلسفهي احکام را بيان نمود در مقام احتجاج برآمد و بمخاطبه آنها فرمود:
ايها الناس اعلموا اني فاطمه و ابي محمد، اقول عودا و بدءا، و لا اقول ما اقول غلطا و لا أفعل ما افعل شططا لقد جاءکم رسول من انفسکم عزيز عليه ما عنتم حريص عليکم بالمؤمنين روف رحيم فان تعزوه و تعرفوه تجدوه أبي دون نساءکم، و اخا ابن عمي دون رجالکم و لنعم المعزي اليه صلي الله عليه و آله و سلم فبلغ الرساله صادعا بالنذارة مائلا عن مدرجته مشرکين، ضاربا ثبجهم و آخذا بأکظامهم، داعيا الي سبيل ربه بالحکمه والموعظه الحسنه يکسر الأصنام و ينکب الهام حتي انهزم الجمع، و ولوا الدبر حتي تفري الليل عن صبحه و أسفر الحق عن محضه و نطق زعيم الدين و خرست شقاشق الشياطين و طاح وشيظ النفاق وانحلت عقد الکفر والشقاق و فهتم بکلمة الاخلاص في نفر من البيض الخماص.
ترجمه فاطمه بانک برداشت که اي مردمان اينک منم فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم آن سخن که اول ميگويم هم در آخر بدان اعادت مينمايم و از در اغلوطه سخن نميرانم و آن چه ميکنم در طلب فدک بيرون حق کار نميکنم و دروغ نميزنم همانا پيغمبري از نوع بشر همانند شما از در رافت و رحمت بسوي شما آمد اگر بجوئيد اصل و نسل او را ميدانيد که او پدر من است نه پدر زنان شما و برادر پسر عم من است نه پسر عم مردان شما چه نيکو نسبتي است نسبت با محمد و آن حضرت ابلاغ رسالت فرمود و بي فرمانان را بيم داد و از شيمت مشرکين روي برتافت و شمشير در پس گردنهاي کفار و مشرکين بنهاد و گلوي ايشان را فشار داد و بشاه راه شريعت و موعظت دعوت فرمود اصنام را درهم شکست و بسر درانداخت چند که کافران پشت دادند و روي بهزيمت نهادند تا پهلوي ظلمت را چاک زد و بامداد اسلام را از شب تاريک شرک آشکار ساخت پس حق ظاهر شد و زعيم دين گويا گرديد و شقيقه شيطان باز جاي خزيد پس هلاک شدند کارکنان نفاق و گشوده شد بندهاي کفر و شقاق و تفوه کردند مردمي گرسنه و سفيد نامه بکلمه اخلاص) يعني اهلبيت چون در روايتي وارد شده في نفر من البيض الخماص اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا
بحث لغوي : اللغه عودا و بدا يعني اولا و اخرا شططا بمعني غلط و دور شدن از حق عزيز اي صعب بمعني دشواري است عنتم من عنت و هو الزنا والفجور والضرر والفساد والوقوع من امر شاق) صداعا من صدع و منه فاصدع يماتومر اي احکم بالحق و فرق بين الحق والباطل) النذاره الاعلام علي وجه التخويف) مدرج اسم مکان بمعني المسلک) ثبجهم اي وسطهم وثبيج معظم الشئي و عواليه) اکظام جمع کظم بالتحريک علي وزن فرس و هو مخرج النفس و آمنه اخذ بکظمهاي بحلقه نيکب و في بعض النسخ نيکس و هو القأ الرجل علي رأسه يعني روساء مشرکين بخاک هلاک انداخت) و الهام جمع الهامة و هو مقدم الرأس تفري اي انشق فراه يفريه شقه فاسدا او صالحا- اسفراي اضاء- زعيم سيد القوم- و شقاشق جمع شقشقه بالکسر و هو شيي، کالريه يخرجها البعير من فيه اذا هاج- و طاح اي هلک و شيظ کامير مأخود من شظظ و منه قولهم شظظت الجوالق اذا شددت عليه شظاظته و هي العود يشد الذي به الجوالق والمراد هنا اولي الشرور و الرزايل- نفر يعني الجمله والبيعض جمع ابيض والخماص خلو البطن من الطعام والمراد هنا هم اهلبيت رسولالله صلي الله عليه و آله
چون فاطمه زهرا لختي معرفي مقام خود و پدرش و زحمات او را براي ترويج دين شرح داد حضار مجلس را باين کلمات مخاطب ساخت:
و کنتم علي شفا حفره من النار، مذقه الشارب، و نهزه الطامع و قبسه العجلان و موطا الاقدام، تشربون الطرق و تقتاتون الورق، اذله خائفين تخافون ان يختطفکم الناس من حولکم فانقذکم الله تبارک و تعالي بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم بعد اللتيا والتي و بعد أن مني ببهم الرجال و ذؤبان العرب و مرده اهل الکتاب کلما أوقدوا نار اللحرب أطفاها الله او نجم قرن للشيطان و فغرت فاغره من المشرکين قذف اخاه في لهواتها فلا ينکفيء حتي يطأ صماخها بأخمصه، و يخمد لهبها بسيفه مکدورا في ذات الله مجتهدا في امر الله قريبا من رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم سيد اولياء الله مشمرا ناصحا مجدا کادحا و انتم في رفاهيه من العيش و ادعون فاکهون آمنون تتربصون بنا الدوائر، و تواکفون الاخبار، و تنکصون عند النزال، و تفرون عند القتال.
ترجمه يعني شما مردم عرب بسبب شرک و کفر بر لب وادي و گودال جهنم بوديد و از غايت قلت و ذلت بمنزله شربت آبي بوديد که تشنه بياشامد و يا چون لقمهاي که شخص گرسنه بدو دست يابد و يا چون پارهي آتشي که شخصي با شتاب خواسته باشد از آن اقتباس کند و او را بربايد شمائيد که لگدکوب مردمان قوي بوديد و آب متعفن مخلوط بابول و سرگين شتر را ميآشاميديد و پوست بزهاي دباغي نشده يا برگ درخت را براي خويش قوت مينموديد و در منتهي درجهي خواري بزندگي ادامه ميداديد و ترس آن داشتيد که مردم شما را از اطراف در ربايند ولي خداوند به برکت محمد صلي الله عليه و آله و سلم شما را از شر آنها نجات داد بعد از آزار و شکنجه و مصائب بزرگ و کوچک که شما را دامن گير شده بود و در دست شجاعان و گرگان عرب گرفتار و مبتلي بوديد در کف سرکشان و مرده اهل کتاب زبون و خوار گرديديد هر زمان که آتش حرب و جنگ را ميافروختيد خداوند او را خاموش مينمود و در هر وقتي که شاخي از شيطان ظاهر ميشد و يا فتنهي عظيمي از مشرکين دهن باز مينمود برادر خود اميرالمؤمنين را در دهان ايشان ميانداخت و از جنگ برنميگرديد تا حريف خود را بر زمين نميانداخت و سر او را در زير پاي خود نمينهاد و آتش فتنه و فساد ايشان را بسيلاب ذوالفقار خاموش ميکرد و در راه رضاي خداوند متعال خود را بتعب ميانداخت و در اطاعت امر خداوند اهتمام مينمود و هميشه برسول خدا نزديک بود و از او جدا نميگرديد و در ميان اولياء و دوستان خداوند از همه بالاتر و سيد ايشان بود دامن همت خود را در اطاعت خدا بر کمر زده بود خيرخواه خلايق بود و در نصيحت مردم کمال کوشش و سعي را مبذول ميداشت و خود را در اين راه بمشقت ميافکند ولي در تمام اين احوال شما در عيش و خوشي بسر ميبرديد و در مهدا يمني متنعم و خوش بوديد و از براي ما انتظار بلاها و فتنها را ميکشيديد و متوقع اخبار وحشتآور و اراجيف بوديد و چون جنگي پيش ميآمد خود را از آن کنار ميکشيديد و پهلو تي مينموديد و در هنگام حرب و ضرب پشت بدشمن ميکرديد و فرار بر قرار اختيار مينموديد)
اللغه شفا اي طرفه يعني کنار جهنم) مذقه بضم الاول و سکون الثاني علي فعله الشربه من اللبن الممزوج بالما و هنا کنايه عن القله) نهزه بفتح الاول و سکون الثاني بمعني الفرصه والمراد هنا محل الفرصة) و قبسه بضم الاول و سکون الباء و فتح السين من قبس و هو شعلة النار) و موطا الاقام مثل يضرب لمن وقع في ذله وصار مغلوبا) الطرق ماء مخلوط به بول البعير کناية عن ضيق المعيشه و ردائة المشرب والماء کل تقتاتون من القت و هو علف الدواب) خاسئين من خسا علي وزن ضرب بمعني البعد کناية عن خمول ذکرهم و عدم الاعتناء بشانهم) تتنحطفکم من خطف اي يستلبکم والخطف اخذا لشئي خفية) مني علي صيغة المجهول بمعني اتبلي است البهم بالضم جمع البهمه و هو المجهول الذي لايعرف والمراد هنا شجعان الرجال) نجم اي ظهر (قرن کناية عن الطائفة (فغرت اي فتحت فاقره الداهية والمراد انه کلما اراده طائفة من المشرکين او عرضت لم داعية قذف اخاه اي بعث عليا (ع) و عرضه للمهالک (لهواتها جمع لهات و هي اللحمة في اقصي سقف الفم) لاينکفا اي لا يرجع) صماخ بالکسر سوراخ گوش را گويند) باخمصه منه اخمص الراحه و آن کف دست را گويند کنايه از شدت قهر و غلبه بر دشمن ميباشد) مکدود امن الکدود و هو التعب) مثمرا من شمر ثوبهاي رفعه ليخف عليه حتي وصل الي ما يريد) کادحا اي بالغ في السعي والعمل) وادعون اي ساکنين في بيوتکم) فاکهون اي تشغلون بنقل القصص والاشعار والمزاح (والفاکهه ما يتفکه بها الانسان اي تينعم باکله) تتربصون اي تنظرون) الدوائر الحوادث) (و تتواکفون من و کف و هو الميل والمراد هنا تميلون و تواجهون الي اسماع الاخبار) و تنکصون اي ترجعون) النزال المبارزه في الحروب
چون فاطمه زهرا لختي در نکوهش مهاجر و انصار از پستي و رزالت و ذلت و خواري و خوف و وحشت و کفر و ضلالت ايشان بسرود و پارهاي از زحمات شوهر عالي مقدارش حيدر کرار بشرح فرمود خواست رجوع آنها را از هدايت بضلالت بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ثابت بفرمايد که از شاه کشور دين اميرالمؤمنين دست شستند و بعجل سامري گرويدند فلذا فرمود:
فلما اختار الله لنبيه دار انبيائه و ماوي أصفيائه ظهر فيکم حسيکه النفاق و سمل جلباب الدين و نطق کاظم الغاوين و نبغ خامل الأقلين و هدر فينق المبطلين، فخطر في عرصاتکم واطلع الشيطان راسه من مغرزه هاتفا بکم، فألفاکم لدعوته مستجبين و للغره فيه ملاحظين ثم استنهضکم فوجدکم خفافا واحمشکم فألفاکم غصابا فوسمتم غير ابلکم و أوردتم غير شربکم هذا والعهد قريب والکلم رحيب والجرح لما يندمل والرسول لما يقبر ابتدا را زعمتم خوف الفتنه الا في الفتنه سقطوا، و ان جهنم لميحطه بالکافرين فهيهات منکم و کيف بکم و اني تؤفکون و کتاب الله بين اظهرکم اموره ظاهره و أعلامه باهره و زواجره لائحه و أوامره واضحه قد خلفتموه وراء ظهورکم ارغبه عنه تريدون ام بغيره تحکمون بئس للظالمين بدلا و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخره من الخاسرين. ثم لم تلبثوا الا ريث ان تسکن نفرتها و يسلس قيادها، ثم اخذتم تورون وقدتها و تهيجون جمرتها و تستجيبون لهتآف الشيطان الغوي و اطفاء انوار الدين الجلي و اهماد سنن النبي الصفي تسرون حسوا في ارتقاء و تمشون لاهله و ولده في الخمر والضراء و نصبر منکم علي مثل حز المدي و وخز السنان في الحشا
ترجمه چون خداوند متعال پيغمبر خود را بسراي ديگر تحويل داد و اريکه حشمت او را در دار انبياء و اصفيا نهاد خصومتي که در خاطر از در نفاق پنهان داشتند آشکار ساختيد و کهنه و فرسوده شد حجاب حشمت دين و سخن سراي شدند اخرسان گمراه و شعر سرودند ياوگيان هرزه دراي و بانک برآورد باطل کننده سخن حق چون شتر پرواره دم فشاني کرد و بصدا و آواز درآمد در عرصات و ميدانهاي شما و شيطان سر برکشيد از بنکاه خود و ندا در داد از براي دعوت خود و يافت شما را که اجابت گرديد دعوت او را و فريفته شديد فريب او را پس جنبش داد شما را و شما چيست و چالاک بجنبش آمديد و خشمناک خواست شما را و سخت خشمناک شديد پس داغ زديد غير شتر خود را و درآمديد بيرون آبگاه خود را کنايت از آن که متصدي خلافت و امامت شديد با اين که حقي و بهرهاي نداشتيد و حال آنکه عهد پيغمبر در غدير خم مدتي از آن نگذشته و از وفات پيغمبر زماني سپري نشده زخم دل ما هنوز بهبودي نگرفته و جراحت سينه ما التيام نپذيرفته رسول خدا را هنوز آب کفن خشک نشده که بدست آويز حدوث فتنه غصب خلافت گرديد و خويش را در فتنهي درانداختيد و کافر شديد و جهنم محيط است بر کافران هيهات چه رسيد شما را و بکجا ميرويد و حال آن که کتاب خدا در ميان شما است امورش پيدا و احکامش هويدا و نواهيش لايح و اوامرش واضح است همانا مخالفت گرديد با قرآن کريم و قرآن را از پس پشت انداختيد آيا روي برتافتيد از قرآن و بيرون قرآن حکم خواهيد کرد بدبدلي است از براي ستمکاران يعني ديني غير دين اسلام و حکمي غير حکم قرآن اتخاد نمودن بدبدلي است) و خداوند فرمود هر که بغير دين اسلام ديني اختيار نمايد آن دين از او مقبول نباشد و آن کس در آخرت از زيانکاران است و شما توقف و درنگ نگرديد بمقداري که ساکن شود تنفر از اين شتري که بناحق غصصب نموديد و کشيدن آن شتر سهل و آسان شود (يعني سزاوار چنان بود که بعد از غصب خلافت و ارتاب اين امر فظيع اندکي صبر ميکرديد و متعرض قبايح ديگر نميشديد ولي شما تا کار خلافت خو را محکم کرديد شروع در تهييج فتنه و آشوب نموديد و فدک را نيز بهمين زودي از من بغضب برديد آن گاه با فروختن آتش فتنه و فساد شروع کرديد و بدعتها را آشکار نموديد و صداي شيطان گمراه کننده را اجابت نموديد و فرو نشانيدن انوار دين را شعار خود کرديد و محو نمودن سنتهاي دين نبي سفي را خواستار شديد در پس پرده بمکر و حيله و تزوير آثار دين مبين را نابود نموديد و در لباس دين داري انوار شريعت مقدسهي اسلام را پنهان کرديد و بدعتهاي زمان جاهليت را از نو شايع ساختيد و کينهاي که از پيغمبر در دل داشتيد دربارهي خانواده او تدارک نموديد ولي ما بر مصائب و ضررهاي شما که مانند کسي که با کارد و نيزه او را پاره کنند و چاره نداشته باشد صبر ميکنيم و از در نفاق چنان که فرمايد تسرون حسوا في ارتغاء پوشيده مينوشيد شير را در زيد و کار را ديگر گونه نمودار ميکنيد و با اهلبيت پيغمبر بطريق خدعه و نيرنگ ميرويد و صبر ما بر مصائب شما همانند حدود کار دوستان نيزه در دل و جگر کار ميکند)
بحث لغوي : اللغه حسيکه علي وزن فعيلة من حسک و هو العداوة والنفاق) سمل اي خلق يعني کهنه شد) جلباب هنا بمعني الرداء) کاظم) هنا بمعني الساکت يعني بنطق آمدند گمراهان) نبغ اي ظهر) هدر گردانيدن شتر صداي خودش را در گلو) فنيق الفحل لمکرم من الابل لا يؤذي ولا يرکب لکرامته والخطر بالتحريک الاشراف علي الهلاک) مغرز کمنبر محل الاختفاء) الغره بکسر الغين المعجمة الخدعه) ملاحظين يعني مراعات کننده) استنهض اي امره بالقيام) خفافا اي مسرعين الي اجابته (احمشکم اي غضبکم) فوسمتم من الرسم و هو العلامه والاثر) والکلم بفتح الکاف و سکون الالم الجرح) الرحب) السعه و هما کنايتان عن اخذ ما ليس لهم من الخلافه و ميراث النبوه) تؤفکون اي تصرفون و کتاب الله جملة حاليه) ريث بمعني المقدار) نفرتها اي فرارها) يسلس اي سهل انقيادها) تورون) اي تستخرجون و کانت العرب تقدح بعودين تحک باحداهما علي الاخر) يعني شروع کرديد که بيرون آوريد شعله آتش را) تسرون) ضد الاعلان (حسوا شرب المرق (ارتغاء من الرغوه) کف شير را گويند و اين مثلي است ميان عرب براي کسي که ميخواهد ارائه کند بمردم که من نفع بغير ميرسانم و حال آن که در باطن نفع خود را طالب است) خمر) کفرس ماواراک من خزف او شجر او جبل) الضراء) بالضاء المعجمه المفتوحه والراء المخفقهي الشجر الملتف في الوادي والخمر والضراء کنايه عن اعراض المنافقين من آل الرسول (ع) المدي جمع مديه بضم الميم و هي السکين والشفره حز المدي قطع الشئي من غير ابانه و خزالسنان الطعن بالرمح
فاطمهي زهراء سلاماللهعليها تا باينجا باين کلماتي که رخنه در آفاق ارضين و سماوات مينمايد اثبات غصب خلافت نمود و ارتداد آنها را از دين ثابت فرمود اکنون بمحاکمه و قضاوت پرداخت و فرمود:
ثم انتم الان تزعمون الا ارث لنا افحکم الجاهليه تبغون و من احسن من الله حکما لقوم يوقنون افلا تعلمون بلي تجلي لکم کالشمس الضاحيه اني ابنته ايها المسلمون اغلب علي ارثيته يابن ابي قحافه افي کتاب الله ان ترث اباک و لا ارث ابي، لقد جئت شيئا فريا افعلي عمد ترکتم کتاب الله و نبذتموه و وراء ظهورکم اذ يقول: «و ورث سليمان داود» و قال فيما اقتص من خبر يحيي بن زکريا عليهالسلام: «اذ قال رب هب لي من لدنک وليا يرثني و يرث من آل يعقوب» و قال: «و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في کتب الله» و قال: «يوصيکم الله في اولادکم للذکر مثل حظ الأنثيين» و قال «ان ترک خير الوصيه للوالدين والأقربين بالمعروف حقا علي المتقين» و زعمتم ان لا حظ لي و لا ارث من بي و لا رحم بيننا افخصکم الله بايه اخرج منها ابي ام هل تقولون اهل ملتين لايتوارثان ولست انا و ابي من اهل مله واحده ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابي و ابن عمي فدونکها مخطومه مرحوله تلقاک يوم حشرک فنعم الحکم الله والزعيم محمد صلي الله عليه و آله و سلم والموعد القيمه و عند الساعه ما تخسرون و لا ينفعکم اذ تندمون و لکل نبا مستقر و سوف تعلمون من يأتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم.
ترجمه شما الان گمان ميکنيد که ما را ارثي نيست آيا بسنت جاهليت ميرويد و دين جاهليت طلب ميکنيد کيست بهتر از خداي تعالي از براي حکم از براي کساني که بخدا ايمان دارند آيا نميدانيد ما ارث داريم همانا ميدانيد و مانند خورشيد تابان در وسط روز بر شما روشن است هان اي مسلمانان من فاطمه دختر پيغمبرم آيا من مغلوب شوم در اخذ ارث خويشتن و ديگران ارث مرا ماخوذ دارند اي پسر ابوقحافه آيا در کتاب خدا مسطور است که تو از پدر خود ارث ميبري و من از پدر خود ارث نميبرم عظيم و عيجب حکمي آوردهاي و بر کتاب خدا دروغ بستهاي آيا دانسته و فهميده قرآن را متروک ساختهاي و از پس پشت انداختهاي شما حجت ميتراشيد که انبيا را ارث نيست فراموش کرديد که خداوند در قرآن ميفرمايد و ورث سليمان داود يعني ارث برد سليمان از داود و در خبر يحيي بن ذکريا ميفرمايد که ذکريا عرض کرد الهي مرا فرزندي بخش که از من ارث به برد و نيز از آل يعقوب اخذ ميراث کند و نيز در قرآن کريم مسطور است که خويشاوندان صاحب رحم بعضي اولايند ببعضي و نيز مسطور است که خداوند وصيت ميکند شما را در حق اولاد شما که بهرهي پسر مساوي دو دختر است و همچنان فرموده است که اگر مالي بر که آنها باشد وصيت براي والدين و خويشاوندان بطور معروف سزاوار است بر پرهيزکاران و گمان ميکنيد که حظي و نصيبي از براي من نيست و ارثي از پدرم نميبرم و رحم و قرابت با پدر ندارم آيا مخصوص کرده است خداوند شما را به آيتي از آيات که ارث ببريد و ارث بگذاريد و پدر مرا از آن آيت بيرون کرده است يا آن که ميگوئيد اهل دو ملت از يک ديگر ميراث نميبرند و من و پدرم از اهل ملت واحده نيستيم آيا پدرم مسلمان است و من کافرم ميراث مسلمان را بکافر نميگذاريد آيا شما داناتريد بخصوص و عموم قرآن از پدر من و پسر عم من اکنون اين فدک و اين خلافت شتري را ماند که مهار کره از او پالان بر نهاده بي دافع و مانعي ماخود داريد (يعني اي پسر ابيقحافه اين شتري که از دست ما بقهر و غلبه گرفتي با مهار و پالان بدون معارض و منازع بگير) و مالک باش (مراد فدک و خلافت است) در روز حشر ترا ملاقات ميکند و خداوند نيکو حکم کننده است و محمد نيکو دادخواه ميباشد و وعدهگاه ما و شما قيامت است و آنان که بر باطلاند در آن روز زيان کار خواهند گرديد و پشيماني شما را نفع ندهد و هر چيزي را زماني است که در آن زمان واقع خواهد شد و عنقريب ميدانيد که عذاب خوار کننده بر چه کس وارد ميآيد و عذاب ابدي بر که طول ميکند
بحث لغوي : اللغه فريا من الفريه و هو الکذب) حظوه بالحاء المهمله والظاء المعجمه الساکنه المکانه المنزله) محظومه بالخاء المعجمه اسم مفعون من الخطام و هو زمام الناقه کما ان مرحوله ايضا اسم مفعول من رحل الناقه و هذا تشبيه لطيف يعني اين فدک در تصرف من بود و مرا معارضي نبود و کسي را در او حقي و ادعائي در کار نبود همانند شتر زين کرده که صاحبش بر او سوار و زمام آن را در دست دارد و او را بهر جا بخواهد ميراند)
فاطمهي زهراء سلاماللهعليها چون از محکمه قضائي فارق شد و اثبات فرمود ظلم و طغيان غاصبين فدک و خلافت را و دروغ آنها را از قرآن آشکار ساخت سپس روي با مهاجر و انصار نمود و از ايشان طلب نصرت فرمود و قالت:
يا معشر الفتيه و أعضاد المله و أنصار الاسلام ما هذه الغميزه في حقي و السنة عن ظلامتي اما کان رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم ابي يقول: المرء يحفظ في ولده سرعان ما احدثتم و عجلان ذا اهاله ولکم طاقه بما أحاول و قوه علي ما اطلب و ازاول اتقولون مات محمد صلي الله عليه و آله و سلم فخطب جليل استوسع و هيه و استنهر فتقه وانفتق رتقه واظلمت الارض لغيبته و کسفت النجوم لمصيبته و اکدت الآمال و خشعت الجبال و اضيع الحريم، و ازيلت الحرمه عند مماته فتلک والله النازله الکبري والمصيبه العظمي لامثلها نازله و لا بائقه عاجله اعلن بها کتاب الله جل ثناوه في افنيتکم و في ممسائکم و مصبحکم هتافا و صراخا و تلاوه و الحانا و لقبله ما حل بابنيائه و رسله، حکم فصل و قضاء، حتم «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افئن مات أوقتل انقلبتم علي اعقابکم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزي الله الشاکرين» ايها بنيقيلةء أهضم تراث ابي و أنتم بمرأي مني و مسمع و منتدي و مجمع تلبسکم الدعوه و تشملکم الحيره و انتم ذوواالعدد والعده والاداه والقوه و عندکم السلاح والجنه توافيکم الدعوه فلا تجيبون و تأتيکم الصرخه فلا تغيثون و انتم موصوفون بالکفاح معروفون بالخير والصلاح والنجبه التي انتجبت والخيره التي اختيرت، قاتلتم العرب، و تحملتم الکد والتعب و ناطحتم الامم، و کافحتم البهم، فلا نبرح او تبرحون، نأمرکم فتأمرون حتي اذا دارث بنا رحي الاسلام، و در حلب الأيام و خضعت نعره الشرک، و سکنت فوره الافک و خمدت نيران الکفر و هدأت دعوه الهرج و استوثق نظام الدين
ترجمه: فاطمهي زهراء سلاماللهعليها بانک برداشت که اي جماعت جوانان اي پيشوايان ملت خيرالانام اي انصار دين و آئين اسلام اين تغافل و تواني چيست و اين بياعتنائي در مظلمهي من از چه راه باشد مگر نشنيديد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پدر من که فرمود هر مردي را در فرزندش بايد احترام کرد که آن فرزند را نيکو بداريد بجهت احترام پدرش چه بسيار زود کرديد آن چه کرديد و بهواي نفس خويش عجلت نموديد و حال آن که شما در دفع اين ظلم که بر من وارد شده توانائيد آن چه من در طلب حق خود خواستارم بمن برگردانيد آيا چنان ميدانيد و ميگوئيد که محمد رسول خدا فوت شد و اين امر مختصري بود لا والله اين خطبي فظيع و مصيبتي بزرگ و ثلمهاي وسيع بود که هيچ اندازه براي خرق آن بدست نشود و هيچ رتقي بهندسهي اين فتق برنيايد جهان را در غيبت او ظلمت فرو گرفت و ستارگان در اين مصيبت تاريک گرديد و اميدهاي مردم تبديل بنا اميدي شد و کوههاي عالم خاشع و متزلزل گرديد حريم و حرمت پيغمبر را حشمت نماند سوگند با خداي اين نازلهي کبري و اين مصيبت عظمي بود که مانند آن حادثه و داهيهاي ديده نشده همانا کتاب خداي را در خانهاي خود بامدادان و شامگاهان تلاوت کرديد و اصغاي قرائت آن را نموديد و بجهر و اخفات آن را ميخوانيد و مکشوف داشتيد که بر انبياي سابقين و رسل پيشين از امضاي حکم و قضاي حتم چه رفته و همچنان خداوند در حق محمد فرمود که نيست محمد مگر پيغمبري و در ميگذرد چنان که درگذشتهاند پيش از وي پيغمبران اگر بميرد يا کشته بشود روي از دين برميتابيد و مرتد ميشويد و هر که طريق ارتداد سپارد زياني بحضرت خداوند نميرساند بلکه خويشتن را بدوزخ ميکشاند و خداوند سپاس گذاران را پاداش خير ميفرمايد، آن گاه فرمود اي فرزندان قيله آيا باز داشته ميشوم من از ارث پدر و حال آن که شما در مرئي و مسمع من هستيد شما را مينگرم و بانک شما را ميشنوم حاضريد و انجمن کردهايد و دعوت مرا اصغامي فرمائيد و بر ظلم و ستمي که بمن رسيده دانا و بينائيد و شما صاحبان عدت و عدت و خداوندان سلاح جنگ و مبارزت ميباشيد چند که دعوت من متواتر ميشود اجابت نميکنيد و فرياد مرا ميشنويد و داد نميدهيد نه آخر شما بشجاعت موصوفيد و بخير و صلاح معروفيد و برگزيده برگزيد کانيد و از اشراف قبائل و سادات عشائر بشمار ميرويد شما طوائف عرب مقاتلها کرديد و در حروب و مغازي چه تعبها که متحمل شديد و با سران قبايل و دليران مردم و طوائف روزگار مقابليها نموديد و آنها را مغلوب خود گردانيديد و گردن کشان روزگار را از پاي درآورديد و هرگز از ما خانواده دوري نمينموديد و آن چه را که بشما امر ميداديم فرمان ميبرديد تا آنکه ببرکت ما اهلبيت آسياي اسلام بگردش درآمد و شير روزگاران فراوان شد و خيرات و مبرات در دنيا بسيار کرديد و نخوت شرک و جاهليت خاضع و ذليل شد و جوشش دروغ و کذب فرو خوابيد و آتش کفر و شرک خاموش گرديد و دعوت هرج و مرج فرونشست و نظام دين بقوام آمد.
بحث لغوي : اللغه الغميزه من الغمز و هو الذي يشير بعينه والمراد هنا غض البصر عن الحق- والسنه: اول النوم- الظلامه ما اخذه الظالم فتطلبه- سرعان و عجلان اسم فعل بمعني سرع و عجل- ذا اهاله بکسر الهمزه دسم اللحم و هو جمله حاليه، مثل مشهور لمن له اهليه في اخذ الحقوق عن الظالم- احاول بصيغه المتکلم اي اقصد- از اول من المزاوله بمعني الاراده- و هية اي خرقه و استنهر فتقه اي: اتسع خرقه و انشق والرتق ضد الفتق و الضمائر المجرورات راجعه الي الخطب- اکدت اي بخلت و قلت خيره- نازلة: الحوادث الشديده- بائقه: الداهيه- افنيتکم اي في دار کل واحد منکم مسا بالضم اسم مصدر للمسائه حکم فصل اي حکم مقطوع- ايها بمعني هيهات- قيله اسم ام الاوس والخزرج- منتدي اي المجلس- الکفاح مصدر کفح کفحا و هو العدو کافح القوام اعدائهم اي استقبلوهم في حرب بوجوهم ليس دونها ترس- والنجبه کالهمزه بمعني الکريم و في بعض النسخ بالخاء المعجمه ناطحتم من نطح اي حاربتم الامم بالجد والاهتمام کافحتم اي تعرضتم لدفع العدو من غير ضعف- البهم کصرد جمع بهمه و هو الرجل الشجاع- فتأمرون و في بعض النسخ فتاتمرون- خضعت اي سکنت- نعزت بمعني فارت- استوثق انتظام الشيئي.
فاطمهي زهراء سلاماللهعليها بدين کلمات چندان که توانست استنصار نمود و بانواع شرائف و شجاعت آنها را بستود پس از آن در اثبات کفر و ارتداد آنها چنين فرمايشاتي بسرود و حجت را بما لامزيد عليه تمام فرمود فقالت:
فاني حرتم بعد البيان و اسررتم بعد الاعلان و نکصتم بعد الاقدام و اشرکتم بعد الايمان الا تقاتلون قوما نکثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدءوکم اول مره اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان کنتم مؤمنين الا قد أري ان أخلدتم الي الخفض و ابعدتم من هو احق بالبسط والقبض و خلوتم بالدعه و نجوتم من الضيق بالسعه فمججتم ما وعيتم و دسعتم الذي تسوغتم فان تفکروا انتم و من في الارض جميعا فان الله لغني حميد الا وقد قلت ما قلت علي معرفه مني بالخذله التي خامرتکم و الغدره التي استشعرتها قلوبکم ولکنها فيضه النفس و نفسه الغيظ و خور القناه و بثه الصدر و تقدمه الحجه فدونکموها فاحتقبوها دبره الظهر نقبه الخف باقيه العار موسومه بغضب الله و شنار الابد موصله بنار الله الموقده التي تطلع علي الافئده فبعين الله ما تفعلون و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون و انا ابنه نذير لکم بين يدي عذاب شديد فاعلموا انا عاملون وانتظروا انا منتظرون.
ترجمه: اکنون چه روي داده که حيران شدهايد بعد از آن که امر واضح وآشکار و روشن بود و اخفا نموديد و حال آن که در حالت ظهور و اعلان بود و بعد از آن که اقدام کرديد چرا پشت نموديد و بعد از آن که ايمان آورديد چرا مشرک شديد آيا مقاتله و جنگ نميکنيد با قومي که عهد خود را شکستند و رسول خدا را خواستند از مکه اخراج نمايند و حال آنکه با شما ابتدا بقتال کردند آيا از ايشان ميترسيد پس خداوند سزاوارتر است از اين که از او بترسيد اگر از زمرهي مؤمنين باشيد اکنون نگرانم که بجانب تنعم و آسايش ميل کرديد و آن کس که در حل و عقد امر خلافت از شما سزاوارتر بود او را از مرکز خلافت دور کرديد و با راحتي و تن آسائي خلوت کرديد و از شدت و سختي برفاهيت و وسعت درآمديد و علوم و معارف را پشت پا زديد و پرده برافکنديد از آن چه بپوشيديد و از دهن بيرون داديد آن چه بنوشيديد و آن چه را بسهولت تناول کرديد بسختي استفراغ نموديد اگر شما و همه اهل زمين کافر شوند همانا خداوند حميد و غني است و احتياجي بشما ندارد و اين را بدانيد که، من گفتم آن چه را که گفتم با علم باين که شما نصرت من نخواهيد کرد و دانا بودم بغدر و مگر شما که دلها را فرو گرفته و کناره جوئي از ما با پوست و گوشت شما آميخته شده ولي چکنم که دردها و المها در سينهام جمع شده است اين سخنان که شرح دادم دود حزن و اندوهي بود که در دل خستهي من متراکم شده و آه آتش افروزي بود که از سينهي دردمندم شعله کشد بحدي که ديگر طاقت تحمل آن را نداشتم ناچار شدم که اين اندوهها را از دل پر درد بيرون افکنم و خواستم که حجت بر شما تمام کرده باشم اکنون بگيريد و به بريد اين شتري که بناحق غضب نموديد و اين دابهي خلافت و فدک را ماخوذ داريد او را آرام و منقاد خود شماريد و بآسودگي سوار شويد اما بدانيد که پاي اين دابهي مجروح و پشت او زخم دارد حمل آن عار و ننگ آن باقي و برقرار و بوسم غضب خداوند تعالي داغ دار و موسوم بودنش به ننگ هميشگي آشکار و پيوسته و متصل بنار غضب خداوندگار و کشاننده است راکب خود را بسوي ناريکه شکافنده قلب فجار و کفار نابکار است همانا خداوند نگران است بدانچه ميکنيد و ميدانيد ظالمان بکجا ميروند و مقام ميگيرند و من دختر پيغمبري هستم که بشير و نذير بود از براي شما و بعذاب شديد شما را بيم ميداد پس بکنيد آنچه که ميتوانيد ما نيز انتقام خواهيم کشيد اکنون شما منتظر آن روز باشيد ما نيز منتظر آن روز هستيم
بحث لغوي : (اللغه: نکص من باب قعداي رجع علي عقبيه- اخلدتم اي رکن و مال و باب قعدو منه اخلد الي ارض اي رکن و مال الي الدنيا و شهواتها- الخفض سعه العيش و منه عيش خافض اي واسع- وابعدتم اي ترکتم اميرالمؤمنين- و خلوتم اي: انفردتم بالدعه اي بالراحه والهاء عوض عن الواو- فمججتم من باب قتل مج الماء من فمه اي رمي به- وعيتم اي حفظتم کنايه عن ببعتهم لاميرالمؤمنين يوم الغدير ثم نکثوا بيعتهم و ترکوه فريدا وحيدا- دسعتم اي منعتم من دسع در منجد کويد دسع دسعا قاء ملاء فمه بقيئه و رمي به و اين کنايه است از اقبال صحابه با سلام و ادبار ايشان و اعراض آنها از اهلبيت رسول خدا (ص) مثل کسي که آب زلال خوشگواري را بنوشد پس از آن قي کند و آن را از دهن خارج بنمايد- تسوغتم من ساغ- اذا سهل- الخذله ترک النصر- خامرتکم اي خالطتکم- استشعر من الشعار و هو الثوب البدن- خور بفتح الخاء والواو: الضعف- بثه الصدر: الهم الذي لا يقدر صاحبها علي الکتمان- و تقدمته الحجه اعلام الرجل قبل وقت الحاجه- فدونکموها ضمير راجع بخلافت و همچنين ضمير بعد از او والحقب بفتح الحاء و القاف حبل يشدبه رجل البعير الي بطنه کيلا يتقدم الي کاهله و هو غير الحزام والجمع احقاب- دبره الجرح في ظهر البعير نقبه الخف رقه اسفل رجل البعير کنايه عن کونه اعرجالم يقدر علي المشي- موسومه من الوسم و هوالعلامه)
جملات پيامبر عظيم الشأن اسلام درباره حضرت زهرا سلام الله عليها
إنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ کَانَ جَالِسًا ذَاتَ یَوْمٍ وَ عِنْدَهُ عَلِىٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ.
فَقَالَ: اللَهُمَّ إنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّ هؤُلَآءِ أَهْلُ بَیْتِى وَ أَکْرَمُ النَّاسِ عَلَىَّ! فَأَحْبِبْ مَنْ أَحَبَّهُمْ! وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُمْ! وَ وَالِ مَنْ وَالَاهُمْ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ! وَ أَعِنْ مَنْ أَعَانَهُمْ! وَ اجْعَلْهُمْ مُطَهَّرِینَ مِنْ کُلِّ رِجْسٍ، مَعْصُومِینَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ! وَ أَیِّدْهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ مِنْکَ!
ثُمَّ قَالَ صَلَّى اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: یَا عَلِىُّ! أَنْتَ إمَامُ أُمَّتِى وَ خَلِیفَتِى عَلَیْهَا بَعْدِى، وَ أَنْتَ قَآئِدُ الْمُؤْمِنِینَ إلَى الْجَنَّةِ!
وَ کَأَنِّى أَنْظُرُ إلَى ابْنَتِى فَاطِمَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ یَوْمَ الْقِیَمَةِ عَلَى نَجِیبٍ مِنْ نُورٍ؛ عَنْ یَمِینِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ، وَ عَنْ یَسَارِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ، وَ بَیْنَ یَدَیْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ، وَ خَلْفَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ، تَقُودُ مُؤْمِنَاتِ أُمَّتِى إلَى الْجَنَّةِ.
فَأَیُّمَا امْرَأةٍ صَلَّتْ فِى الْیَوْمِ وَ اللَیْلَةِ خَمْسَ صَلَوةٍ، وَ صَامَتْ شَهْرَ رَمَضَانَ، وَ حَجَّتْ بَیْتَ اللَهِ الْحَرَامَ، وَ زَکَّتْ مَالَهَا، وَ أَطَاعَتْ
زَوْجَهَا، وَ وَالَتْ عَلِیًّا بَعْدِى؛ دَخَلتِ الْجَنَّةِ بِشَفَاعَةِ ابْنَتِى فَاطِمَةَ وَ إنَّهَا لَسَیِّدَةُ نِسَآءِ الْعَالَمِینَ.
فَقِیلَ: یَا رَسُولُ اللَهِ! أَ هِىَ سَیِّدَةُ نِسَآءِ عَالَمِهَا؟! فَقَالَ: ذَاکَ لِمَرْیَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ؛ فَأَمَّا ابْنَتِى فَاطِمَةُ سَیِّدَةُ نِسَآءِ الْعَالَمِینَ مِنَ الاوَّلِینَ وَ الاخِرِینَ.
وَ إنَّهَا لَتَقُومُ فِى مِحْرَابِهَا فَیُسَلِّمُ عَلَیْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ مِنَ الْمَلئِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ، وَ یُنَادُونَهَا بِمَا نَادَتْ بِهِ الْمَلئِکَةُ مَرْیَمَ؛ فَیَقُولُونَ: یَا فَاطِمَةُ! إنَّ اللَهَ اصْطَفَیکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفَیکِ عَلَى نِسَآءِ الْعلَمِینَ.
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى عَلِىٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ: یَا عَلِىُّ! إنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّى! وَ هِىَ نُورُ عَیْنِى وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِى! یَسُوءُنِى مَا سَاءَهَا وَ یَسُرُّنِى مَا سَرَّهَا! وَ إنَّهَا أَوُّلُ مَنْ یَلْحَقُنِى مِنْ أَهْلِ بَیْتِى فَأَحْسِنْ إلَیْهَا بَعْدِى.
وَ أَمَّا الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ابْنَاىَ، وَ رَیْحَانَتَاىَ، وَ هُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؛ فَلْیَکْرُمَا عَلَیْکَ کَسَمْعِکَ وَ بَصَرِکَ!
ثُمَّ رَفَعَ صَلَّى اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ یَدَهُ إلَى السَّمَآءِ فَقَالَ: اللَهُمَّ إنِّى أُشْهِدُکَ أَنِّى مُحِبٌّ لِمَنْ أَحَبَّهُمْ وَ مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ وَلِىٌّ لِمَنْ وَالَاهُمْ. [۱]
«روزى رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم نشسته بودند، در
نزد آن حضرت، حضرت علىّ و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام بودند.
در این حال حضرت رسول عرض کردند: بار پروردگارا تو حقّاً میدانى که این جماعت، اهل بیت من هستند! و گرامىترین مردم در نزد من مىباشند؛ پس تو دوست بدار کسى که آنها را دوست بدارد! و مبغوض بدار کسیکه ایشان را مبغوض دارد! و مودّت و مهر بورز با کسیکه با ایشان مودّت و مهر ورزد! و دشمن بدار کسى که آنها را دشمن بدارد! و معاونت کن کسیکه ایشان را کمک کند! و آنان را از هر رجس و پلیدى پاکیزه و مطهّر بدار! و از هر گناهى در تحت مصونیّت و عصمت خود درآور! و از جانب خودت آنها را به روح القدس مؤیَّد گردان!
و سپس فرمود: اى على! تو امام امّت من، و جانشین من بر آنها پس از من هستى! و تو قائد و سپهسالار قافله مؤمنین بسوى بهشت مىباشى!
و گویا که من دارم نگاه میکنم به دخترم فاطمه، که در روز رستاخیز سوار بر اسبى از نور است و به پیش مىآید؛ از طرف راست او هفتاد هزار فرشته، از طرف چپ او هفتاد هزار فرشته، و در مقابل او هفتاد هزار فرشته، و در پشت سر او هفتاد هزار فرشته حرکت مىکنند، و او زنهاى مؤمن از امّت مرا جلودارى میکند و به بهشت میبرد.
و بنابراین هر زنى که در شبانه روز پنج نماز واجب را بجاى آورد،
و در ماه رمضان روزه بدارد، و حجّ بیت الله الحرام را بگذارد، و زکوة مال خود را بپردازد، و از شوهر خود اطاعت کند، و على را بعد از من به ولایت بپذیرد؛ چنین زنى به شفاعت دخترم فاطمه داخل بهشت مىشود؛ و فاطمه سیّده تمام زنهاى عالمیان است.
به رسول الله گفته شد: آیا فاطمه سیّده زنهاى عالم خودش است؟!
حضرت فرمود: آن براى مریم دختر عمران است؛ و امّا دختر من فاطمه سیّده تمام زنهاى عالمیان است از اوّلین و آخرین.
و فاطمه چون در محراب عبادت بایستد هفتاد هزار فرشته از ملائکه مقرّبین بر او سلام مىکنند، و به همان ندائى که ملائکه مریم را بدان ندا، ندا کردند، با او ندا کنند، و بگویند: اى فاطمه! خداوند تو را برگزید و پاکیزه گردانید، و تو را برگزید بر زنهاى عالمیان.
و سپس حضرت رسول الله به على رو کرده و فرمودند: اى علىّ! فاطمه پاره گوشتِ من است!
و او نور چشم من است! و میوه دل من است! بد حال میکند مرا آنچه او را بدحال کند، و شاد میگرداند مرا آنچه او را شاد گرداند! و او اوّلین کسى است که از اهل بیت من به من ملحق شود! پس با او بعد از من به نیکى رفتار کن!
امّا حسن و حسین دو پسر من هستند، و دو گل من هستند، و دو آقاى جوانان اهل بهشتند؛ باید تو همانطوریکه چشم و گوش خود را گرامى میدارى، آنان را گرامى بدارى!
و پس از این حضرت رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم دست خود را بسوى آسمان بلند نموده، عرض کرد: بار پروردگارا من تو را گواه میگیرم، که من دوستدار کسى هستم که آنها را دوست بدارد، و مُبْغِض کسى هستم که نسبت به آنان بغض بورزد، و سلامتم با کسیکه با آنان به سلامت رفتار کند، و در جنگم با کسیکه با آنان محاربه کند، و دشمنم با کسیکه با آنها دشمنى کند، و ولىّ هستم براى کسیکه ولایت آنان را متعهّد گردد
معاد شناسى، ج۹، ص: ۱۹۱الی۱۹۵
چگونه مى شود که حضرت زهراء حوریه و انسیه باشد؟
صدوق در کتاب: معانى الاخبار از امام جعفر صادق از پدران بزرگوارش از پیامبر اسلام صلى اللَّه علیه و آله نقل میکند که فرمود: نور فاطمه علیهما السّلام قبل از اینکه زمین و آسمان خلق شوند آفریده شد، بعضى از مردم گفتند: یا رسول اللَّه! پس بنا بر این: فاطمه از جنس بشر نیست؟ فرمود: فاطمه حوریه انسیهاى است.
گفتند: یا رسول اللَّه! چگونه مىشود که زهراء حوریه و انسیه باشد؟ فرمود: خداى توانا قبل از اینکه حضرت آدم را بیافریند فاطمه اطهر را در آن موقعى که ارواح خلائق را خلق کرد از نور خود آفرید، هنگامى که آدم علیه السّلام را خلق نمود فاطمه را به وى عرضه کرد، گفته شد: یا رسول اللَّه فاطمه در آن موقع کجا بود!؟ فرمود:
نور او در میان یک حقه در زیر ساق عرش جاى داشت، گفتند: اى پیامبر خدا! طعام وى چه بود؟ فرمود: تسبح و تقدیس و تهلیل- یعنى گفتن لا اله الا اللَّه- و حمد خدا بود، موقعى که خدا حضرت آدم را آفرید و مرا از صلب او خارج نمود و دوست داشت که فاطمه را از صلب من خارج کند او را بصورت یک سیب در آورد و آن سیب را جبرئیل نزد من آورد و گفت: یا محمّد! السلام علیک و رحمت اللَّه و برکاته، گفتم: اى حبیب من و علیک السلام و رحمت اللَّه و برکاته.
جبرئیل گفت: یا محمّد! خدا تو را سلام میرساند، گفتم: سلامتى از طرف خدا است و بسوى او باز خواهد گشت، گفت: یا محمّد! این یک سیبى است که خداى مهربان آن را از بهشت براى تو فرستاده، من آن سیب را گرفتم و بسینه خود نهادم، جبرئیل گفت: یا محمّد! خداى حکیم میفرماید: این سیب را تناول کن! هنگامى که آن سیب را پاره کردم نورى از آن درخشید که من ترسان شدم!! گفت: یا رسول اللَّه! پس چرا آن را نمیخورى! بخور و خائف مباش. زیرا این نور آن بانوئى است که در آسمان منصوره و در زمین فاطمه میباشد. گفتم: اى حبیب من! چرا در آسمان منصوره و در زمین فاطمه است؟ گفت: بدین جهت در زمین فاطمه نامیده شده که شیعیان خود را از آتش نجات میدهد و دشمنان وى از محبتش محروم خواهند بود، در آسمان بدین لحاظ منصوره است که خدا فرموده: در آن روز- یعنى روز قیامت- مؤمنین براى نصرت خدا که هر کس را بخواهد یارى میکند خوشحال مىشوند، منظور از این نصرت همان نصرتى است که فاطمه اطهر براى دوستان خود خواهد نمود
زندگانى حضرت زهرا علیها السلام(نجفى)، ص: ۵و۶
استشهاد حضرت فاطمه زهراء به آیه تطهیر راجع به فدک
سلیم بن قیس گوید: من به مسجد پیغمبر رفتم و در آنجا حلقهاى از مردم نشسته بودند که آنها همه هاشمى بودند غیر از سلمان و ابو ذر و مقداد و محمّد بن ابو بکر و عمر بن ابى سلمه و قیس بن سعد بن عباده. عبّاس به امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کرد: مىدانى به چه علّت عمر از جمیع کارگردانان و عمّالش در شهرها غرامت گرفت و حقوق آنها را کم کرد مگر قنفذ را؟ حضرت نگاهى به اطراف کرد و اشک در چشمانش حلقه زد و سپس فرمود: به علّت آنکه قنفذ با تازیانه چنان ضربهاى بر بازوى زهرا وارد آورد که تا زمان مرگ زهراء آثار آن تازیانه مانند دُمَل متوّرم بود، و پس از آن مىفرماید: عجب است از این امّت که محبت این مرد و رفیقش را در دل دارند و در مقابل تمام کارهاى او سر تسلیم فرود مىآورند. اگر عمّال و کارکنان او خائن بودند و این مال را به خیانت تصرّف کردند بر او جایز نبود که مقدارى از آنرا در دست آنها باقى گذارد چون مال، فىء و حقّ مسلمانان است و جایزنبود که نصفش را بگیرد و نصفش را در دست آنان بگذارد، و اگر کارکنان و مأمورین او خائن نبودند حقّ نداشت که از اموال آنها چیزى بگیرد نه کم و نه زیاد. این مرد نصف اموال آنان را گرفت بدون حجّت شرعى؛ اگر فرضاً مال در دست آنان خیانت هم بود چون ظاهراً در یدِ آنها و در تصرّف آنها بود، بدون قیام بیّنه و گواهى شهود جایز نبود از دست آنان برباید. و عجیبتر آنکه پس از این عمل باز تمام عمّال و کارکنان را به پستهاى خودشان اعاده داد و آنها را منصوب نمود در حالى که اگر خیانتى از آنها سر زده بود دیگر جایز نبود آنها را به کار خود منصوب کند.
آنگاه امیر المؤمنین از حوادثى که به دست او پدید آمد و تغییراتى که او در سنّت پیغمبر اکرم داد بیان مىفرماید تا مىرسد به داستان فدک که فاطمه علیها السّلام در آن وقتى که مىخواستند فدک را از او بگیرند گفت: مگر فدک در دست من نیست و من صاحب ید نیستم و وکیل من در فدک نیست و من در حیات رسول خدا از غلّه آن استفاده نمىکردم؟ آن دو نفر گفتند: بلى، فاطمه گفت: پس چرا در ملکیّت فدک از من بیّنه مىخواهید و بر چیزى که در دست من است گواه مىطلبید؟ گفتند: چون مال مسلمین است اگر بیّنه و شاهد بیاورى، از آنِ توست و گرنه ما آن را به تو نخواهیم داد. فاطمه در حالى که همه مردم در اطِراف او بوده و گوش مىدادند گفت: شما مىخواهید عمل پیغمبر را با کردار خود نسخ و باطل کنید و در میان ما اهل بیت حکمى بر خلاف حکم سایر مسلمین بنمائید؛ اى مردم گوش فرا دارید و اعمال و بدعتهاى آنان را نظر کنید. سپس به آن دو گفت: بگوئید: اگر من ادّعا کنم که آنچه در تحت تصرّف مسلمانان است و اموالى که از آن آنهاست ملکِ من است شما از من گواه مىخواهید یا از آنان؟ گفتند: البتّه از تو گواه مىخواهیم (چون در تصرّف تو نیست) فاطمه گفت: اگر تمام مسلمانان ادّعا کنند که آنچه در تصرّف من است مال آنهاست شما از من گواه مىخواهید یا از آنان؟ در این حال (که حجّت فاطمه قاطع شد و از جواب فرو ماندند) عمر به غضب در آمد و گفت: این مال مالِ مسلمانان است و زمینِ مسلمانان است منتهى در دست فاطمه بوده و از غلّهاش بهرهمند مىشده است اگر فاطمه اقامه بیّنه کند و گواه آورد بر مدّعاى خود و بر آنکه رسول خدا این مال را به او بخشیده در حالى که فَىْء و مال مسلمانان بوده است ما در آن نظرى خواهیم نمود.
فاطمه گفت: کافى است سخن، شما را به خدا سوگند آیا نشنیدید که رسول خدا فرمود: فاطمه، خانم و سیّده زنان بهشت است؟ گفتند: آرى ما از پیغمبر شنیدیم. فاطمه گفت: آیا سیّده زنان بهشت ادّعاى باطل مىکند و چیزى که مال او نیست و مال مردم است مىخواهد بگیرد؟ اگر چهار نفر بر علیه من گواهى به عمل زشتى دهند یا دو مرد شهادت به دزدى دهند آیا شما تصدیق آنها را مىنمائید؟ ابو بکر ساکت شد لیکن عمر پاسخ داد: بلى تصدیق مىکنیم و حدّ بر تو جارى مىنمائیم.
فاطمه گفت: دروغ گفتى و لِئامت باطن خود را بروز دادى، مگر آنکه اقرار کنى که تو بر دین محمّد نیستى. آن کسى که جایز بداند بر سیّده زنان اهل بهشت طبق گفتار پیغمبرش حدّ جارى کند ملعون و کافر و از رحمت خدا دور است؛ و کافر است بر دین پیغمبرش محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم انَّ مَنْ اذْهَبَ اللهُ عَنْهُمُ الرَّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهیراً لا تَجُوزُ عَلَیْهِمْ شَهادَة لِانَّهُمْ مَعْصُومُونَ مِنْ کُلِّ سُوءٍ مُطَهَّرُونَ مِنْ کُلِّ فاحِشَة.
«آن کسانى که خداوند رجس و پلیدى را از آنها برده و از هر عیب مصون و مبرّى داشته است جایز نیست گواهى گواهان را بر علیه آنها پذیرفت چون آنها معصوم و پاکیزهاند از هر زشتى و مبرّى و مصوناند از هر عمل قبیح».
اى عمر به من بگو اگر جماعتى گواهى به شرک یا کفر یا عمل قبیحى دهند درباره این افرادى که خدا آنها را در این آیه تطهیر مخاطب قرار داده و آنها را اهل بیت شمرده است یا درباره یکى از آنها چنین گواهى دهد، آیا مسلمانان مىتوانند از آنها تبرّى جویند و حدّ شرک و کفر یا حدّ آن عمل قبیح را بر آنان جارى کنند؟
عمر گفت: بلى، اهل بیت که مورد این آیه هستند با سایر مردم در این جهت مساوى هستند. فاطمه گفت: دروغ گفتى، ما هُمْ وَ سائِرُ النّاسِ سَواءً لِانَّ اللهَ عَصَمَهُمْ وَ انْزَلَ عِصْمَتَهُمْ وَ تَطْهیرَهُمْ، وَ اذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ، فَمَنْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ فَانَّما یُکذَبُ اللهَ وَ رَسُولَهُ.
«ایشان با سایر افراد مردم یکسان نیستند چون خداوند آنها را معصوم از گناه و از هر عمل زشتى قرار داده و عصمت آنانرا در قرآن مجید بیان فرموده و مردم را هشدار داده که آنها پاک و پاکیزهاند و از هر آلودگى و زشتى مبرّا و مصون، پس هر کس بر علیه آنان سخنى را تصدیق کند خدا و رسولش را تکذیب نموده است. چون مطلب به اینجا رسید و احتجاج قوى و مستدلّ فاطمه راه جواب را بر آنان بست، ابو بکر به عمر گفت: تو را به خدا سوگند مىدهم که ساکت شوى …- الحدیث.
امام شناسى، ج۳، ص: ۱۷۲الی ۱۷۵
مُصْحَف فاطمه عليها سلام يا كتاب فاطمه
روايات درباره هويّت مصحف فاطمه سلام الله عليها
مجلسى در «بحارالانوار» از «بصائر الدّرجات» روايات بسيارى را بيان مىكند كه آنحضرت كتابى داشتند به نام مصحف فاطمه و به خطّ حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام بوده است؛ و در كثيرى از اين اخبار وارد است كه: در آن مصحف چيزى از قرآن موجود نبوده است.
مثل آنچه از «بصائرالدّرجات» از عبّاد بن سليمان، از سعد، از علىّ بن ابى حمزه از عبد صالح عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: عِنْدِى مُصْحَفُ فَاطِمَةَ لَيْسَ فِيهِ شَىْءٌ مِنَ الْقُرْآنِ.
«حضرت امام موسى بن جعفر عليهما سلام فرمودند: در نزد من مصحف فاطمه مىباشد كه در آن چيزى از قرآن يافت نمىگردد.»
و در بعضى وارد است كه: آن گفتار جبرائيل بوده است كه أمير المؤمنين عليه السّلام به خطّ خود مىنوشتند؛ مثل روايت «بصائر الدّرجات» از حضرت صادق عليه السّلام تا مىرسد بدينجا كه مىگويد:
قَالَ لَهُ: فَمُصْحَفُ فَاطِمَةَ؟! فَسَكَتَ طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ: إنَّكُمْ لَتَبْحَثُونَ عَمَّا تُرِيدُونَ وَ عَمَّا لَا تُرِيدُونَ! إنَّ فَاطِمَةَ مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً، وَ قَدْ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَى أبِيهَا، وَ كَانَ جَبْرَئيلُ عليه السّلام يَأتِيهَا فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَى أبِيهَا وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِى ذُرِّيَّتِهَا، وَ كَانَ عَلِىٌّ عليه السّلام يَكْتُبُ ذَلِكَ. فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليها سلام.
«راوى به آنحضرت گفت: پس مُصْحَف فاطمه كدام است؟!
حضرت پس از سكوت طويلى گفتند: شما بحث مىكنيد از چيزهائى كه براى شما فايده دارد و خواستنش لازم است، و از چيزهائى كه براى شما فايده ندارد و سؤال آن براى شما ضرورتى ندارد! فاطمه عليها سلام پس از پدرش هفتاد و پنج روز در دنيا مكث نمود، و بر فراق پدر غصّه و حُزن شديدى بر او عارض مىگشت، و جبرائيل عليه السّلام به نزد او مىآمد و تسليت و دلدارى و تعزيت خوبى بر فراق پدرش براى او مىگفت، و جان فاطمه را خوشحال و بشّاش مىكرد، و از پدرش و محلّ پدرش به او خبر مىداد و او را از آنچه پس از اين بر ذُرّيّهاش وارد مىشود با خبر مىساخت، و على عليه السّلام آن را مىنوشت. و اين است مصحف فاطمه!»
و در بعضى وارد است كه: خداوند فرشتهاى را مىفرستاد و أمير المؤمنين عليه السّلام مىنوشتند. مثل آنچه مجلسى از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمّد، از عمر بن عبد العزيز، از حَمَّاد بن عثمان روايت مىنمايد كه گفت: از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه مىفرمود:
تَظْهَرُ الزَّنَادِقَةُ سَنَةَ ثَمَانِيَةٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِائةٍ. وَ ذَلِكَ لانِّى نَظَرْتُ فِى مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عليها سلام. قَالَ: فَقُلْتُ: وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ؟!
فَقَالَ: إنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا قَبَضَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ مِنْ وَفَاتِهِ مِنَ الْحُزْنِ مَا لَا يَعْلَمُهُ إلَّا اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ. فَأرْسَلَ إلَيْهَا مَلَكاً يُسَلِّى عَنْهَا غَمَّهَا وَ يُحَدِّثُهَا.
فَشَكَتْ ذَلِكَ إلَى أميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السّلام. فَقَالَ لَهَا: إذَا أحَسْتِ بِذَلِكِ وَ سَمِعْتِ الصَّوْتَ قُولِى لِى. فَأعْلَمَتْهُ؛ فَجَعَلَ يَكْتُبُ كُلَّ مَا سَمِعَ حَتَّى أثْبَتَ مِنْ ذَلِكَ مُصْحَفاً.
قَالَ: ثُمَّ قَالَ: أمَا إنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرامِ، وَ لَكِنْ فِيهِ عِلْمُ مَا يَكُونُ
. زنادقه در سنه صد و بيست و هشتم ظهور مىكنند، به علت آنكه من در مُصْحف فاطمه عليها سلام نظر كردم. راوى مىگويد: من گفتم: مُصْحَف فاطمه كدام است؟!
فرمود: خداوند تبارك و تعالى چون روح پيغمبرش صلى الله عليه و آله را به سوى خود قبض نمود، بر فاطمه به قدرى اندوه و غم وارد شد كه غير از خداوند عزّ و جلّ كس نداند. در اين حال خداوند مَلَكى را فرستاد تا غم و غصّه وى را تسليت و آرامش بخشد و با او به گفتگو پردازد. فاطمه عليها سلام جريان حال خود را به على عليه السّلام عرضه داشت. أمير المؤمنين عليه السّلام بدو گفت: چون احساس اين امر را نمودى و صداى فرشته را شنيدى، مرا آگاه كن. فلهذا فاطمه او را آگاه مىكرد، و على عليه السّلام شروع كرد به نوشتن و هر چه را كه مىشنيد، مىنوشت تا به حدّى كه از آن مُصْحَفى به وجود آمد.
راوى مىگويد: سپس حضرت گفت: آگاه باشيد كه: در آن از علم حلال و حرام چيزى نمىباشد وليكن در آن علم حوادث و وقايع آينده است.»
مجلسى در بيان خود آورده است: در «قاموس» گويد: أحْسَسْتُ و أحْسَيْتُ و أحَسْتُ با سين بدون تكرار كه از شواذّ تخفيف به شمار مىآيد، به معنى ظَنَنْتُ وَ وَجَدْتُ و أبْصَرْتُ و عَلِمْتُ مىباشد. و الشَّىْءَ: وَجَدْتُ حِسَّهُ.]
و در بعضى وارد است كه: آن مصحف كلام خداست كه آن را بر فاطمه فرومىفرستاد، و حضرت رسول املاء مىنمود و حضرت أمير المؤمنين عليهم الصّلوة و السّلام أجمعين با خطّ خود مىنوشتند؛ مثل آنچه كه مجلسى از «بصائرالدرجات» با سند متّصل خود از محمّد بن مسلم روايت مىكند كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام به اقوامى كه نزد وى مىآمدند و از آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله از خود باقى گذاشتند و به على عليه السّلام ردّ كردند، و از آنچه على عليه السّلام از خود باقى گذاشت و به حسن ردّ كرد، مىپرسيدند، گفتند: وَ لَقَدْ خَلَّفَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و آله عِنْدَنَا جِلْداً مَا هُوَ جِلْدَ جِمَالٍ وَ لَا جِلْدَ ثَوْرٍ وَ لَا جِلْدَ بَقَرَةٍ إلَّا إهَابَ شَاةٍ، فِيهَا كُلُّ مَا يُحْتَاجُ إلَيْهِ حَتَّى أرْشُ الْخَدْشِ وَ الظُّفْرِ.
وَ خَلَّفَتْ فَاطِمَةُ عليها سلام مُصْحَفاً مَا هُوْ قُرْآنٌ، وَ لَكِنَّهُ كَلَامٌ مِنْ كَلَامِ اللهِ أنْزَلَهُ عَلَيْهَا، إمْلاءُ رَسُولِ اللهِ وَ خَطُّ عَلِىٍّ عليه السّلام «
. و هر آينه تحقيقاً رسول اكرم صلى الله عليه و آله در نزد ما پوستى را به يادگار گذاشت كه آن پوست شتران نبود، و پوست گاو نر نبود، و پوست گاو ماده نبود مگر پوست دبّاغى نشده گوسپندى بود كه در آن تمام چيزهائى كه بدان نياز است حتّى غَرامت و ديه خراش پوست و ناخن وجود دارد.
و فاطمه عليها سلام از خود به يادگار گذاشت مصحفى را كه قرآن نبود، وليكن از كلام خداوند بود كه آن را بر فاطمه فروفرستاده بود. آن املاء رسول الله و خطّ على عليه السّلام بود.»
مجلسى در بيان خود دارد: فيروز آبادى گفته است: إهَاب بر وزن كِتَاب عبارت است از پوست يا پوست دبّاغى نشده. و مراد از رسول الله در اينجا جبرئيل عليه السّلام مىباشد.
اين از جهت املاء كننده مصحف فاطمه؛ و امّا از جهت مَتْن و مُفاد، در روايات وارده ديديم كه: قرآن نيست و از حلال و حرام نيست، فقط راجع به حوادث ووقايعى است كه در آينده تحقّق مىپذيرد، و موجب تسليت و آرامش خاطر آن مُخَدَّره سدره نشين، بى بى دو عالم مىگردد.
چنانكه مجلسى از «بصائرالدّرجات» با سند خود روايت مىكند از وَليد بن صبيح كه گفت: حضرت أبو عبد الله عليه السّلام گفتند: يَا وَلِيدُ! إنِّى نَظَرْتُ فِى مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عليها سلام قُبَيْلَ فَلَمْ أجِدْ لِبَنى فُلَانٍ فِيهَا إلَّا كَغُبَارِ النَّعْلِ.
«اى وليد، من نظر كردم در مصحف فاطمه عليها سلام قدرى جلوتر از اين وقت، و نيافتم در آن براى بنى فلان اثرى را مگر مانند گرد روى كفش!»
كلام علّامه امين در عظمت مصحف فاطمه عليها السلام
آية الله سيّد محسن أمين عامِلى درباره مصحف فاطمه عليها سلام چنين انشاء نمودهاند: ذكر مُصْحف فاطمه عليها سلام در اخبار اهل البيت عليهم السلام مكرّراً آمده است. از «ارشاد» مفيد، و «احتجاج» طبرسى در حديثى وارد است كه:
كَانَ الصَّادِقُ عليه السّلام يَقُولُ: وَ إنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ الاحْمَرَ وَ الْجَفْرَ الابْيَضَ وَ مُصْحَفَ فَاطِمَةَ (إلى ان قال:) وَ أمَّا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليها سلام فَفِيهِ مَا يَكُونُ مِنْ حَادِثٍ وَ أسْمَاءُ مَنْ يَمْلِكُ إلَى أنْ تَقُومَ السَّاعَة- الحديث.
«حضرت صادق عليه السّلام اين طور مىگفتند: و حقّاً در نزد ما جفر أحمر و جفر أبيض و مُصْحَف فاطمه عليها سلام مىباشد (تا آنكه مىگويد:) و امّا مصحف فاطمه عليها سلام پس در آن است حوادث و وقايعى كه بعداً پيشامد مىكند، و اسامى كسانى كه سلطنت مىنمايند تا زمانى كه قيامت بر پا گردد»- تا آخر حديث.
در اينجا مرحوم امين اخبار وارده درباره اين مصحف را به طور تفصيل از «بصائر الدّرجات» و غيره نقل مىكند كه در پايانش اين روايات را مىآورد كه:
از «بصائر» با سند خود از ابو بصير روايت مىكند كه گفت: شنيدم از حضرت صادق عليه السّلام كه مىگفت: مَا مَات أبُو جَعْفر الباقر عليه السّلام حَتَّى قَبَضَ مُصْحَفَ فَاطِمَةَ. «حضرت باقر أبو جعفر عليه السّلام نمردند مگر آنكه مصحف فاطمه را اخذ نمودند.»
و از «بصائر» از عبد الله بن جعفر، از موسى بن جعفر، از وشّاء، از أبو حمزه، از حضرت ابو عبد الله عليه السّلام روايت است كه فرمود: مُصْحَفُ فَاطِمَةَ مَا فِيهِ شَىْءٌ مِنْ كِتَابِ اللهِ، وَ إنَّمَا هُوَ شَىْءٌ الْقِىَ عَلَيْهَا بَعْدَ مَوْتِ أبِيهَا صَلَّى اللهُ عَلَيْهِمَا «
. از كتاب الله در مصحف فاطمه چيزى نيست؛ و آن عبارت است از چيزى كه بعد از رحلت پدرش صلّى الله عليهما- بر وى إلقا شده است.»
و پوشيده نماند كه: در اين احاديث با قسم و سوگند مؤكّد نفى كردهاند كه چيزى از قرآن در مصحف فاطمه باشد. و ظاهراً علّتش آن است كه: به سبب آنكه نام آن «مصحف فاطمه» بوده است، اين تسميه موهِم آن است كه: آن يكى از نسخ مصاحف شريفه باشد. و با عبارتِ: چيزى از قرآن در آن نمىباشد، اين توهّم و پندار را ردّ كرده اند.
و جُلّ اين احاديث از اينكه اين مصحف چه چيز را در برداشته است ساكت مىباشند؛ و در بعضى از آنها وارد است كه: لَيْسَ فِيهِ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ لَكِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَكُونُ. بنابراين، اين حديث تفسير آن را نموده است؛ و در بعضى وارد است كه: إنَّ فِيهِ وَصِيَّتَهَا. «وصيّت حضرت فاطمه در آن بوده است.» و شايد وصيّتنامه يكى از محتوياتش بوده است.
از اين گذشته، بعضى از آنها دلالت دارد بر آنكه: آن إملاء رسول اكرم صلى الله عليه و آله و خطّ على عليه السّلام بوده است.
و بعضى دلالت دارد بر آنكه: آن عبارت است از آنچه جبرائيل پس از موت پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل كرده است.
و در «بحار الانوار» گويد: مراد از رسول الله جبرائيل مىباشد.
اينجا مرحوم امين مىگويد: بنابراين تنافى ميان روايات از بين مىرود، وليكن اين تعبير بعيد است، چرا كه در عادت نمىبينيم از جبرائيل تعبير به رسول الله شده باشد اگرچه جبرائيل از جمله رسولان الهى مىباشد. و بنابراين بهتر است آنكه بگوئيم: مصحفهاى فاطمه دو عدد بودهاند: يكى به املاء رسول الله صلى الله عليه و آله و خطّ على عليه السّلام، و ديگرى از حديث جبرائيل عليه السّلام.
وأنا ( حضرت علامه طهراني ) أقُولُ: چه اشكال دارد كه مصحف واحدى بوده باشد به خطّ على عليه السّلام؛ غاية الامر مقدارى از آن به املاء رسول اكرم در زمان حياتش، و مقدارى از آن از حديث جبرئيل پس از مماتش؟! و اين تقريب از جهاتى مناسبتر به نظر مىرسد.
سپس مرحوم امين فرموده است: هيچ استبعاد و استنكارى نيست در آنكه: جبرئيل با حضرت زهراء- سلام الله عليها- حديث كند و آن را على عليه السّلام بشنود و بنويسد در كتابى كه بر آن مصحف فاطمه اطلاق شده باشد، پس از آنكه مُوَثَّقين از اصحاب أئمّة عليهم السلام اين معنى را روايت نموده باشند.
و گويا من كسى را كه اين را استنكار كند و يا استبعاد نمايد، يا آن را غُلُوّ بشمارد، از انصاف خارج مىبينم. چگونه در قدرت خداوند تعالى شك دارد؟ و يا در اينكه مانند بَضْعة مصطفى: زهرائى اهليّت براى مثل اين گونه كرامت را داشته باشد؟ يا در صحّت تحقّق آن بعد از آنكه موثّقين از راويان آن را از أئمّه هُدَى از ذرِّيَّه زهرا روايت كرده باشند؟!
و تحقيقاً از اين نوع كرامت عظيمه براى آصف بن بَرْخِيا وزير سليمان عليه السّلام همان طور كه قرآن كريم خبر داده است، واقع گرديده است. و او نزد خدا گرامىتر از آل محمّد نبود، و نه سليمان گرامىتر از محمّد صلى الله عليه و آله و سلّم.
و كتاب عزيز خبر داده است از مادر موسى به قول خدا: وَ أوْحَيْنَا إلَى امِّ مُوسَى أنْ أرْضِعيه- الآية «و ما به سوى مادر موسى وحى فرستاديم كه: موسى را شير بده»- تا آخر آيه.
و ابن خلدون مىگويد: از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه گفت: إنَّ فِيكُمْ مُحَدَّثينَ! «در ميان شما كسانى مىباشند كه ملائكه با آنها سخن مىگويند!»
و صاحب «ارشاد السَّارى» از بعضى صحابه روايت كرده است كه: كُنْتُ احَدَّثُ حَتَّى اكْتَوَيْتُ. «حال من چنين بود كه فرشتگان را بدون آنكه ببينم با من سخن مىگفتند، تا به جائى كه افتخار مىكردم به آنچه در من وجود نداشت!»
و اينكه بعضى از صالحين خضر را ديده بودند كه عُمر بن عَبدالعزيز را تسديد مىكرد بدون آنكه ساير مردم او را ببينند؛ همچنانكه به تمام اين مسائل از غير طريق شيعه اشاره شد.
و صاحب «سيره حَلَبيّه» و غير او روايتى نمودهاند كه حاصلش آن است كه: بعد از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله جبرائيل براى تعزيت و تسليت به سوى اهل البيت عليهم السلام مىآمد. آنان صداى او را مىشنيدند ولى شخص او را نمىديدند.
آيا اين حقايق رفع استبعاد صدور كرامات از بَضْعَةُ النَّبىّ صلى الله عليه و آله و سلّم وَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ مِنْ سَائرِ الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَة نمىنمايد؟!
منابع اين روايات فوق
امام شناسي ج 14
«بحارالانوار» طبع كمپانى ج 7 و «بصائر الدّرجات» ص 42.
«(أعيان الشيعة) طبع ثانى، مطبعه ابن زيدون دمشق سنه 1363، قسمت أوّل از جلد اوّل، ص 353 تا ص 358.
حديث لوح فاطمه عليها السلام
بايد دانست كه: مصحف فاطمه عليها سلام غير از لَوْح فاطمه عليها السّلام مىباشد. لوح فاطمه به املاء رسول الله و خطّ أمير المؤمنين عليهما الصّلوة و السّلام نبود بلكه لوحى بود زمرّدين كه از آسمان فرود آمده بود و در آن اسامى و مشخّصات أئمّه طاهرين عليهم السلام مكتوب بوده است.
شرح و تفصيل آن را در «فرائد السِّمْطَين» بدين گونه ذكر كرده است:
[در حديث لَوْحى كه خداوند در آن نوشت يا بعضى از كِرام كاتبين خود را امر نمود تا در آن بنويسند- أسْماء أوْصِياى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم را سپس آن را به پيغمبر هديه نمود، و پيغمبر آن را به امّ الاوْصِيَاء- صلوات الله عليها- هديه كرد.]
خبر دادند به من مشايخ گرامى: سيّد امام جمال الدّين رَضِىّ الإسلام احمد بن طاووس حسنى، و سيّد امام نسّابه جلال الدِّين عبد الحميد بن فخّار بن مَعْد بن فَخَّار موسوى؛ و علّامه زمان نجم الدّين ابو القاسم جعفر بن حسن بن يحيى بن سعيد كه همه از اهل حِلّه مىباشند رحمهم الله به واسطه كتابت، از سيّد امام شمس الدّين شيخ الشَّرَف فَخّار بن مَعْد بن فخّار موسوى، از شاذان بن جبرئيل قمّى، از جعفر بن محمد دوريستى، از پدرش، از ابو جعفر محمّد بن علىّ بن الحسين بن موسى بن بابويه قمّى [1] رضى الله عنهم كه گفت: حديث كرد پدرم و محمّد بن الحسن رضى الله عنهما كه گفتند: حديث كرد براى ما سعد بن عبد الله، و عبد الله بن جعفر حِمْيَرى جميعاً از أبو الخير [2] صالح بن أبى حَمَّاد، و حسن بن طَريف جميعاً از بَكْر بن صَالِح؛
و حديث كرد براى ما پدرم و محمّد بن موسى بن متوكّل، و محمد بن علىماجِيلَوَيْه، و احمد بن على [ابن ماجيلويه و احمد بن على] بن ابراهيم، و حسن بن ابراهيم بن ناتانة [3]، و احمد بن زياد هَمْدَانى رضى الله عنهم؛گفتند: حديث كرد براى ما علىّ بن ابراهيم، از پدرش ابراهيم بن هاشم، از بكر بن صالح از عبد الرّحمن بن سالم، از أبو بصير از حضرت ابو عبد الله عليه السّلام كه گفت:
پدرم به جابر بن عبد الله انصارى گفت: من به تو حاجتى دارم، هر وقت برايت سهل و آسان است من تنها با تو باشم و از آن حاجت بپرسم؟!
جابر گفت: هر وقت شما ميل داريد! پدرم با وى خلوت نمود و به او گفت:
يَا جَابِرُ أخْبِرْنِى عَنِ اللَّوْحِ الَّذِى رَأيْتَهُ فِى يَدَىْ امِّى فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلّم وَ مَا أخْبَرَتْكَ بِهِ أنَّ فِى ذَلِكَ اللَّوْحِ مَكْتُوباً «
! اى جابر خبر بده به من از لوحى كه آن را در دستهاى مادرم فاطمه بنت رسول خدا صلى الله عليه و آله ديدى، و از آنچه وى به تو خبر داده است كه در آن لوح مكتوب بوده است!»
جابر گفت: خدا را گواه مىگيرم كه من وارد شدم بر مادرت فاطمه در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله تا او را بر ولادت حسين تهنيت گويم؛ ديدم در دستش لوحى سبز فام بود و پنداشتم كه زمرّد مىباشد، و ديدم در آن نوشتهاى بود سپيد شبيه نور خورشيد.
عرض كردم: پدرم و مادرم فدايت گردد اى دختر رسول الله! اين لوح چيست؟!
فرمود: اين لوحى است كه خداوند- جلّ جلاله آن را به رسولش صلى الله عليه و آله هديه كرده است؛ در آن اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرانم و اسامى اوصياء از پسرانم مىباشد. آن را پدرم به من عطا نموده است تا مرا بدان بشارت دهد. [4]
جابر عرض كرد: مادرت فاطمه آن را به من داد، من آن را خواندم، و از روى آن براى خودم نسخه برداشتم.
پدرم فرمود: فَهَلْ لَكَ يَا جَابِرُ أنْ تَعْرِضَهُ عَلَىَّ «!؟ آيا براى تو مقدور است اى جابر كه آن را به من عرضه بدارى؟!»
جابر عرض كرد: آرى. پس پدرم با جابر رفتند تا به منزل جابر رسيدند، و جابر براى پدرم بيرون آورد صحيفهاى را از رَقّ (پوست نازكى كه براى نوشتن آماده مىساختند).
پس [پدرم به جابر] فرمود: يَا جَابِرُ! انْظُرْ إلَى كِتَابِكَ لاقْرَأَ عَلَيْكَ! فَنَظَرَ جَابِرٌ فِى نُسْخَتِهِ فَقَرَأهُ أبِى فَمَا خَالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً. [5] فَقَالَ: قَالَ جَابِرٌ: فَأشْهَدُ بِاللهِ أنِّى رَأيْتُهُ هَكَذَا فِى اللَّوْحِ مَكْتُوباً «
: اى جابر! به نوشته ات نگاه كن تا من براى تو بخوانم! جابر در نسخهاش نگاه كرد و پدرم از نزد خود مىخواند؛ يك حرف پدرم با يك حرف لوح مخالف نبود. حضرت صادق فرمود: جابر گفت: من به خدا سوگند ياد مىكنم كه اين طور ديدم كه در لوح نوشته شده بود»:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. هَذَا كِتَابٌ مِنَ اللَهِ الْعَزِيزِ [الْحَكِيمِ]
لِمُحَمَّدٍ نُورِهِ وَ سَفِيرِهِ وَ حِجابِهِ وَ دَلِيلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامِينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
عَظِّمْ يَا مُحَمَّدُ أسْمَائى، وَ اشْكُرْ نَعْمَائى، وَ لَا تَحْجَدْ آلَائِى، فَإنِّى أنَا اللهُ لَا إلَهَ إلَّا أنَا، قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ، وَ مُذِلُّ الظَّالِمِينَ [وَ مُبِيرُ الْمُتَكَبِّرِينَ] وَ دَيَّانُ الدِّينِ.
إنَّى أنَا اللهُ لَا إلَهَ إلَّا أنَا، فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِى [أ] وْ خَافَ غَيْرَ عَدْلِى عَذَّبْتُهُ عَذَاباً لَا اعَذِّبُهُ أحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ.
فَإيَّاىَ فَاعْبُدْ، وَ عَلَىَّ فَتَوَكَّلْ، إنِّى لَمْ أبْعَثْ نَبِيّاً فَأكْمَلْتُ أيَّامَهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيًّا!
وَ إنِّى فَضَّلْتُكَ عَلَى الانْبِيَاءِ، وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَى الاوْصِياءِ، وَ أكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ بَعْدَهُ وَ سِبْطَيْكَ حَسَنٍ وَ حُسَينٍ!
فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِى بَعْدَ انْقِضَاء مُدَّةِ أبِيهِ.
وَ جَعَلْتُ حُسَيْناً خَازِنَ وَحْيِى وَ أكْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَةِ، وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ، فَهُوَ أفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ، وَ أرْفعُ الشُّهَدَآءِ دَرَجَةً.
جَعَلتُ كَلِمَتِىَ التَّامَّةَ مَعَهُ وَ الْحُجَّةَ الْبَالِغَةَ عِنْدَهُ.
بِعِتْرَتِهِ اثِيبُ وَ اعَاقِبُ.
أوَّلُهُمْ [عَلِىٌ] سَيَّدُ الْعَابِدِينَ وَ زَيْنُ أوْلِياءِ الْمَاضِينَ (كذا).
وَ ابْنُهُ شَبِيه [6] جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ لِعِلْمِى وَ الْمَعْدِنُ لِحُكْمِى. [7]
سَيَهْلِكُ الْمُرْتَابُونَ فِى جَعْفَرٍ؛ الرَّادُّ عَلَيْهِ كَالرَّادِّ عَلَىَّ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّى لَأكْرِمَنَّ مَثْوَى جَعْفَرٍ، وَ لُاسِرَّنَّهُ فِى أشْيَاعِهِ وَ أنْصَارِهِ وَ أوْلِيَائِهِ.
وَ انْتَجَبْتُ بَعْدَهُ مُوسَى، وَ لُاتِيحَنَّ [ظ] بَعْدَهُ فِتْنَةً عَمْياءَ حِنْدِس [8]، لانَّ خَيْطَ فَرْضِى لَا يَنْقَطِعُ، وَ حُجَّتِى لَا تَخْفَى، وَ أنَّ أوْلِيَائى لَا يَشْقَّونَ.
ألَا وَ مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ [فَقَدْ] جَحَدَ نِعْمَتِى، وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ كِتَابِى فَقَدِ افْتَرَى عَلَىَّ.
وَ وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجَاحِدِينَ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ عَبْدِى مُوسَى وَ حَبِيبِى وَ خِيَرَتِى.
إنَّ الْمُكَذِّبَ بِالثَّامِنِ مُكَذِّبٌ بِجَمِيعِ أوْلِيائى. [9]وَ عَلِىٌّ وَلِيِّى وَ نَاصِرى، وَ مَنْ أضَعُ عَلَى [عَاتِقِهِ] أعْبَاءَ النُّبُوَّةِ، وَ أمْنَحُهُ بِالاضْطِلَاعِ] بِهَا [10]، يَقْتُلُهُ عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِرٌ، يُدْفَنُ بِالْمَدِينَةِ الَّتِى بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ [ذُو الْقَرْنَيْنِ] إلَى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِى.
حَقَّ الْقَوْلُ مِنَّى لُاقِرَّنَّ عَيْنَهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلِيفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَهُوَ وَارِثُ عِلْمِى وَ مَعْدِنُ حُكْمِى [11] وَ مَوْضِعُ سِرِّى وَ حُجَّتِى عَلَى خَلْقِى.
فَجَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَأوَاهُ، وَ شَفَّعْتُهُ فِى سَبْعِينَ مِنْ أهْلِ بَيْتِهِ كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ. [12]
وَ أخْتِمُ بِالسَّعَادَةِ لِابْنِهِ عَلِىٍّ وَلِيِّى وَ نَاصِرِى وَ الشَّاهِدِ فِى خَلْقِى وَ أمِينِى عَلَى وَحْيِى.
وَ اخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِىَ إلَى سَبِيلى، وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِى الحَسَنَ.
ثُمَّ اكْمِلُ ذَلِكَ بِابْنِهِ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ، عَلَيْهِ كَمَالُ مُوسَى وَ بَهَاءُ عِيسَى وَ صَبْرُ أيُّوبَ.
وَ سَيَذِلُّ أوْلِيائى فِى زَمَانِهِ، وَ يَتَهَادَوْنَ رُووسَهُمْ كَمَا يَتَهَادَوْنَ رُووسَ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَم [13]، فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يَكُونُونَ خَائفِينَ مَرْعُوبِينَ وَجِلِينَ، تُصْبَغُ الارْضُ بِدِمَائِهِمْ [وَ يَنْشَأ] الْوَيْلُ وَ الرَّنِينُ فِى نِسَائِهِمْ. [14]
اولَئِكَ أوْلِيَائِى حَقَّاً، بِهِمْ ادْفَعُ كُلَّ فِتْنَةٍ عَمْيَاءَ حِنْدِسَ (كذا)، وَ بِهِمْ اكْشِفُ الزَّلَازِلَ، وَ أرْفَعُ الآصارَ وَ الاغْلَالَ. [15]اولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ اولَئكَ هُمُ الْمُهْتَدُون.
«به اسم الله كه داراى صفت رحمانيّت و رحيميّت است. اين كتابى است از نزد خداوند عزيز و حكيم،
براى محمّد نور او، و سفير او، و حجاب او، و دليل او. اين كتاب را روح الامين از نزد پروردگار عالميان فرود آورده است.
عظيم بشمار اى محمّد أسماء مرا، و سپاس بگزار نعمتهاى مرا، و انكار مكن آلاء مرا! به علّت آنكه حقّاً و حقيقةً منم الله. هيچ معبودى نيست مگر من. شكننده و خرد كننده جبّارانم و به ذلّت و سرافكنده درآورنده ظالمان [و نابود سازنده متكبّران] و شديداً به حساب رسنده و حكم نماينده و جزا و پاداش دهنده روز بازپسين.
حقّاً و حقيقةً منم الله. هيچ معبودى نيست مگر من. كسى كه اميد و چشم داشت به غير فضل من داشته باشد [يا] و از غير عدل من بهراسد چنان او را عذاب كنم كه احدى از عالميان را آن گونه عذاب نكرده باشم.
پس فقط مرا عبادت كن! و فقط بر من توكّل نما! من حقّاً و حقيقةً پيامبرى را برنينگيختم كه ايَّام وى را به كمال و تمام رسانيده باشم و وى مدّتش سپرى گردد، مگر آنكه براى او وَصِيّى قرار دادم.
و حقّاً و حقيقةً من تو را بر تمامى پيغمبران برترى بخشيدم، و وصىّ تو را بر تمامى أوصياء فضيلت دادم.
و بعد از او تو را به دو بچّه شيرت و دو نواده دخترى ات: حسن و حسين گرامى داشتم.
پس حسن را پس از انقضاى دوران پدرش معدن علم خودم قرار دادم.
و حسين را خزانه دار وحى خودم نمودم، و با شهادت مُعزّز و مُكرّم كردم، وسعادت را پايان امر او ساختم. پس او برترين مردى است كه به درجه شهادت نائل گرديده است، و در مرتبه و مقام داراى رفيعترين درجه شهيدان مىباشد.
من كلمه تامّه خودم را با وى قرار دادم، و حجّت بالغهام را نزد او نهادم. با عترت اوست كه من پاداش مىدهم، و ثواب و عذاب را مشخّص مىگردانم.
اوّل آنها [على] سيِّد و آقاى عبادت كنندگان، و زينت أولياى گذشته است.
و پسرش شبيه جدّ محمودش مىباشد محمّد، شكافنده علم من و معدن حكم من مىباشد.
البتّه بزودى آنان كه در جعفر شك نمايند به هلاكت مىرسند. ردّ كننده او ردّ كننده من است. اين گفتارى است كه از من محقّق است. هر آينه البتّه من جايگاه وى را گرامى مىدارم و او را در ميان پيروانش و يارانش و أوليائش خشنود و خرسند مىكنم.
و پس از او موسى را برگزيدم، و البته مهيّا و ساخته و آماده مىكنم (ظ) پس از او فتنه كور و كور كننده و امتحان ظلمانى و تاريك را همچون شب تار؛ چرا كه ريسمان امر و فرض من پاره نمىگردد، و حجّت من پنهان نمىشود، و أولياى من ناكام و بدبخت نمىگردند.
آگاه باشيد! هر كس كه يكى از ايشان را انكار نمايد [تحقيقاً] نعمت مرا انكار كرده است، و هر كس كه آيهاى از كتاب مرا تغيير دهد تحقيقاً بر من افترا بسته است.
و واى بر افترابندان و منكران پس از سپرى شدن دوران بندهام موسى كه حبيب من است و انتخاب شده و اختيار شده من.
آن كس كه هشتمين آنها را تكذيب كند تمامى اولياى مرا تكذيب كرده است.
و على ولىّ من است، و يار و ياور من است، و آن كس است كه من بر [گرده و شانه] او بارها و مشكلات نبوّت را مىگذارم، و قدرت و قوّت كشش آن را به او عنايت مىنمايم. وى را عِفْرِيت [16] شيطان خبيث حيلهگر و سياستمدار زرنگ) مستكبر مىكُشد، و مدفون مىگردد در شهرى كه آن را بنده صالح من [ذو القرنين] بنا كرده است، و دفن او در كنار بدترين خلق من است.
كلام استوار از من بروز كرد كه: من تر و تازه و شاداب مىكنم چشم وى را به محمّد پسرش و خليفه او پس از دوران حياتش. بنابراين آن پسر وارث علم من و معدن حكم من است، و محلّ سِرّ من و حجّت من بر بندگان من مىباشد.
پس من بهشت را مأواى او كردم، و شفاعت وى را درباره هفتاد تن از اهل بيتش پذيرفتم آنان كه همگى مستحقّ آتش بوده اند.
و پايان دادم به خير و سعادت براى پسرش على: ولىّ من، و يار و معين من، و گواه و شاهد و حاضر بر خلق من، و امين من بر وحى من.
و بيرون آوردم از او دعوت كننده به سوى راهم را، و گنجينه دار براى علمم: حسن را.
و سپس كامل كردم امر او را به واسطه پسرش كه رحمت است براى جهانيان. بر اوست كمال موسى، و بهاء عيسى، و صبر أيّوب.
و حتماً اولياى من در زمان او به ذلّت و پستى كشيده خواهند شد، و سرهايشان را به عنوان هديه و تحفه مىبرند همچنانكه سرهاى ترك و ديلم را هديه مىبرند.
پس كشته مىگردند، و آتش زده مىشوند، و پيوسته به حالت ترس و رعب و دهشت زيست مىكنند. زمين از خونشان رنگين مىگردد [و بر پا مىشود] وَيل و فرياد و ناله دلخراش در ميان زنهايشان.
به حقيقت ايشانند اولياى من، به بركت ايشان است كه من بر مىگردانم هر فتنه و بلاى كور و تاريك و ظلمانى چون شب ديجور را، و به بركت ايشان است كهزلزلهها را از بين مىبرم، و مشكلات و زنجيرهاى غم انگيز را مرتفع مىكنم.
بر ايشان باد پيوسته صلواتى و رحمتى از جانب پروردگارشان، و ايشانند البتّه راه يافتگان.»
عبد الرّحمن بن سالم مىگويد: ابو بصير گفت: اگر در تمام مدّت روزگارت نشنيدى مگر اين حديث را، هر آينه براى تو كافى مىباشد. بنابراين آن را محفوظ بدار مگر از اهلش. [17]
مجلسى- رضوان الله عليه- اين حديث را از «إكمال الدين و إتمام النّعمة» و «عيون أخبار الرّضا» كه هر دو كتاب از شيخ صدوق مىباشند روايت نموده است.
و سپس از «احتجاج» طبرسى مثل اين روايت را، و از «اختصاص» شيخ مفيد با سند ديگر و از «غَيْبت» شيخ طوسى نيز با سند ديگر و از «غيبت» نُعْمانى أيضاً با سند ديگر روايت نموده است و پس از آن در حلّ بعضى از مشكلات آن بيان مفصّلى دارد. [18]
و همچنين اين حديث شريف را كلينى [19] و شيخ طبرسى [20] روايت نموده اند.
مجلسى أيضاً در «بحار الانوار» از «إكمال الدّين» و «عيون» از طالقانى، از حسن ابن إسمعيل، از سعيد بن محمّد قَطَّان، از رويانى، از عبد العظيم حسنى، از علىّ بن حسن بن زيد بن حسن بن علىّ بن أبى طالب روايت مىكند كه او گفت: براى من روايت كرد عبد الله بن محمّد بن جعفر بن محمّد، از پدرش از جدّش عليه السّلام كه: محمّد ابن على باقر العلوم جمع كرد جميع پسرانش را و در ايشان بود عمويشان زيد بن على عليه السّلام پس بيرون آورد براى آنان مكتوبى را به خطّ على عليه السّلام و املاء رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در آن نوشته بود: هَذَا كتابٌ مِنَ اللهِ الْعزيزِ الْعليم.- و حديث لوح را ذكر مىكند تا مىرسد به آنجا كه وَ اولئِكَ هُمُ الْمُهتَدون. و پس از آن در آخرش عبد العظيم مىگويد: الْعَجَبُ كُلُّ الْعجبِ لِمحمّدِ بنِ جعفرٍ و خروجِهِ و قد سَمِعَ أباه يقولُ هذا و يَحكيهِ؛ ثُمّ قال: هذا سِرُّ اللهِ و دينُه و دينُ ملئكتِهِ، فَصُنْه إلّا عَن أهلهٍ و أوليائِه. [21]
«عجب تمام عجب براى محمّد بن جعفر است كه در حاليكه از پدرش شنيده بود اين را و براى غير نقل ميكرد، خودش خروج كرد. و سپس عبد العظيم ميگويد: اين سرّ خداست و دين او و دين ملائكه اوست، آن را پنهان بدار مگر از اهلش و أوليائش.»
ابراهيم بن محمّد بن مؤيّد حَمُّوئى روايتى را به دنبال روايت اوّل كه از وى آورديم ذكر مىكند و مىگويد: [و با سندى كه گذشت ابن بابويه مىگويد:] و حديث كردند براى ما علىّ بن الحسين [شاذَوَيْه] مودِّب، و احمد بن هارون فامِى رضى الله عنهما، گفتند: حديث كرد براى ما محمّد بن عبد الله بن جعفر حِمْيَرى، از پدرش، از جعفر بن محمّد بن مالك فزارى كوفى، از مالك سلولى، از دُرُسْت، از عبد الحميد، از عبد الله بن قاسم، از عبد الله بن جبله، از أبو السَّفَاتج، از جابر جُعْفى، از ابو جعفر محمّد بن علىٍّ الباقر عليه السّلام، از جابر بن عبد الله انصارى كه گفت:
من وارد شدم بر] مولايم [فاطمه بنت رَسُولِ اللهِ صلّى اللهُ عَلَيْهِ (و آله) وَ سَلَّم وَ قُدَّامَهَا لَوْحٌ يَكَادُ ضَوْؤُهُ يَغْشَى الابْصَارَ،
فِيهِ اثْنَا عَشَرَ اسْماً: ثَلَاثَةٌ فِى ظَاهِرِهِ، وَ ثَلَاثَةٌ فِى بَاطِنِهِ، وَ ثَلَاثَةُ أسْمَاءٍ فِى آخِرِهِ، وَ ثَلَاثَةُ أسْمَاءٍ فِى طَرَفِهِ. فَعَدَّدْتُهَا فَإذا هِى اثْنَا عَشَرَ.
فَقُلْتُ: أسْمَاءُ مَنْ هَذَا!؟ قَالَتْ: هَذِهِ أسْمَاءُ الاوْصِيَاءِ: أوَّلُهُمُ ابْنُ عَمِّى وَ أحَدَ عَشَرَ وُلْدِى، آخِرُهُمُ الْقَائمُ!
قَالَ جَابِرٌ: فَرَأيْتُ فِيهَا مُحَمَّداً مُحَمَّداً مُحَمَّداً فِى ثَلَاثَةِ مَوَاضِعَ، وَ عَلِيّاً [وَ] عَلِيًّا [وَ] عَلِيًّا [وَ] عَلِيًّا فِى أرْبَعَةِ مَوَاضِعَ. [22]
«و در مقابل او لوحى بود كه از شدّت درخشش نزديك بود شعاعش چشمها را بپوشاند.
در آن دوازده اسم بود: سه تا در روبرويش، و سه تا در داخلش، و سه تا در آخرش، و سه تا در جانبش. چون آنها را شمردم ديدم دوازده تا مىشود.
پس گفتم: اسامى چه كسانى مىباشند اينها؟!
فاطمه گفت: اينها اسامى أوصياى پيغمبرند: اوَّل آنها پسر عمويم، و يازده نفر فرزندانم كه آخرين آنها قائم مىباشد.
جابر گفت: در اين حال من ديدم محمّد محمّد محمّد را در سه موضع، و على [و] على [و] على [و] على را در چهار موضع.»
مجلسى اين روايت را با همين سند از كتاب «إكمال الدّين» و «عيون أخبار الرّضا» روايت مىكند. [23]
حَمُّوئى أيضاً از شيخ صدوق بدين گونه روايت مىكند كه [و همچنين گفت]: و حديث كرد براى ما احمد بن محمّد بن يحيى عطّار؛ كه گفت: حديث كرد براى ما پدرم، از محمّد بن الحسين بن ابى الخَطَّاب، از حسن بن محبوب، از أبُو الْجَارُود، از حضرت امام ابو جعفر عليه السّلام از جابر بن عبد الله انصارى كه گفت:من وارد شدم بر فاطمه عليها سلام، وَ بَيْنَ يَدَيْهَا لَوْحٌ فِيهِ أسْمَاءُ الاوْصِيَاءِ: فَعَدَّدْتُ اثْنَىْ عَشَرَ آخِرُهُمُ الْقَائمُ. ثَلَاثَةٌ مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ، وَ أرْبَعَةٌ مِنْهُمْ عَلِىٌّ صلَواتُ اللهِ علَيهم. [24]
مجلسى نيز اين روايت را از «إكمال الدِّين» و «عيون» با همين سند روايت كرده است. [25] و أيضاً از «خصال» صدوق با سند ديگر [26] و از «إكمال الدّين» با دو سند [24] و از «عيون» با سند ديگر، [28] و از «غيبت» شيخ طوسى [29] با سند ديگر عين مَتْنِ اين روايت را آورده است.
بايد دانست كه: حَمُّوئى به دنبال اين سه روايت، روايت چهارمى را كه به شماره 435 واقع مىشود از همين شيخ صدوق روايت مىكند كه مضمون آن مفصّل و جالب است، و اسامى و كُنيههاى امامان را با نام مادرشان از جابر، در لوح فاطمه عليها سلام روايت نموده است، [30] ولى چون ما آن را در ج 13 «امام شناسى» از دوره علوم و معارف اسلام در درس 191 تا 195، ص 435 تا ص 437 آورده بوديم، در اينجا به جهت عدم تكرار خوددارى شد.
و مجلسى در «بحارالانوار» با عين سند حَمُّوئى كه از صدوق مىباشد روايت نموده است. [31]
حديث نامههاى سربمهر آسمانى در ولايت دوازده امام
و همچنين بايد دانست: اخبار وارده راجع به نامههاى آسمانى سر به مهر درباره ولايت أمير المؤمنين و امامت أئمّه اثنا عشر كه به نام و نشانى هر يك جدا توسّط
__________________________________________________
پاورقي ها
[1] معلِّق كتاب در تعليقه گويد: اين روايت را در باب 28 از كتاب «إكمال الدّين» ص 179 ط 1 و ص 301 ط 3، و أيضاً در حديث دوّم از باب ششم از كتاب «عيون اخبار الرّضا عليه السّلام» ص 34، و أيضاً شيخ طوسى با سند ديگر در جزء 11 از «أمالى» خود، ج 1، ص 297 روايت كردهاند.
[2] حاشيه طبع اوّل از كتاب «إكمال الدّين» نيز همين طور است، وليكن به دنبال آن به «خ ل» آورده است و در متن آن: «از ابو الحسن صالح بن ابى حمّاد ...» ذكر كرده است. [تعليقه]
[3] در نسخه سيد على نقى و متن «إكمال الدّين» اين طور آمده است. امّا در حاشيه آن از «خ ل» و مانند آن در نسخه طهران از «فرائد السِّمطين»: «و الحسين بن ابراهيم ناتانة» وارد شده است. [تعليقه]
[4] عبارت متن «ليبشّرنى بذلك» است كه بدين عبارت ترجمه شد، و امّا در نسخه «إكمال الدّين» «لِيسرّنى بذلك» آمده است. يعنى مرا بدان مسرور سازد. [تعليقه]
[5] غير از آنچه ما بين معقوفات آمده است، عبارت اصل مىباشد و در «إكمال الدّين» بدين عبارت است: «فقال له: يا جابر! انظر أنت فى كتابك لاقرأه أنا عليك. فنظر جابرٌ فى نسخته فقرأه عليه أبى عليه السّلام فو الله ما خالف حرفٌ حَرفاً. قال جابر: فإنّى أشهد بالله أنّى هكذا رأيته فى اللّوح مكتوباً». [تعليقه]
[6] اين طور در عبارت اصل وارد است امّا در «اكمال الدّين»: «و ابنه سمّى جدّه المحمود» مىباشد و در حاشيه آن: «و ابنه شبه خ ل» است.
[7] اين طور در اصل وارد است و امّا در «اكمال الدّين»: «لحكمتى» مىباشد.
[8] در تعليقه گويد: اين طور در اصل آمده است. و در «إكمال الدين» اين طور وارد است: «و انْتَجَبتُ بَعدَهُ فتاه لِانّ حفظه فرضٌ لا يَنقَطعُ و حجّةٌ لا تَخفى و أنّ أوليائى لا يَنقَطع أبداً». و أقول: الحِنْدِس: الليل الشّديد الظّلمة. ج حَنَادِس.
[9] ظاهراً همين است كه موافق است با عبارت «اكمال الدّين» مگر آنكه در آن است: «بِكُلِّ أوليائى» و در هر دو اصل من اين طور است: «إنّ المكذّب بالثّلاثة ...» [تعليقه]
[10] و مثل آن در متن «اكمال الدين» است و در حاشيه آن: «و أمْتَحِنُه خ ل» مىباشد. [تعليقه]
[11] در هر دو اصل چنين است و در «اكمال الدين»: «حكمتى» مىباشد. [تعليقه]
[12] اين است ظاهر موافق با «اكمال الدّين». اما در دو اصل: «فجعلتُ الجنَّةَ ... أهل بيتى» مىباشد. رجوع نمائيد به حديث 2 از باب 6 از «عيون اخبار الرّضا» ص 34 و جزء 11 از «أمالى» طوسى ج 1، ص 297. [تعليقه]
[13] اين طور در دو اصل من است، و در «اكمال الدين»: «و ستذلّ أوليائى فى زمانه و يتهادون [و يتهادى خ ل] رووسهم كما تتهادى رووس التّرك و الدّيلم» مىباشد. [تعليقه]
[14] آنچه در ميان معقوفين آمده است در اينجا و در آنچه گذشت مأخوذ مىباشد از كتاب «اكمال الدين». و در آن همچنين وارد است كه: «تصبغ الارض من دمائهم ...» [تعليقه]
[15] در «إكمال الدين» نيز همين طور است، ولى در نسخهاى از همان كتاب چنانكه در هامش آن آورده چنين است: «و أرفع القيود و الاغلال». [تعليقه]
[16] عِفْريت: خبيث منكر. النّافذ فى الامر مع دُهاء، خواه از جنّ باشد يا انس و يا از شياطين، جمع آن عَفاريت، مؤنّثش: عِفْريتَة مىباشد.
[17] «فرائد السِّمطين» ج 2، الباب الثّانى و الثّلاثون، ص 136 الى ص 139.
[18] «بحارالانوار» تاريخ أمير المؤمنين عليه السّلام باب 40 در نصوص خداوند بر ائمّه: از خبر لوح و خواتيم، از طبع كمپانى: ج 9، ص 120 و ص 121 و از طبع حيدرى: ج 36 ص 195 تا ص 197، از «إكمال الدين» ص 179 و ص 180، و «عيون أخبار الرّضا» ص 25 تا ص 27.
[19] «اصول كافى» كتاب الحجّة، باب 126: ما جاء فى الإثنى عشر و النصّ عليهم:، حديث 3، و از طبع آخوندى: ج 1، ص 527 و ص 528.
[20] «إعلام الورى بأعلام الهدى» ص 371 تا ص 373.
[21] «بحار» طبع كمپانى ج 9، ص 121 و ص 122 و طبع حيدرى ج 36، ص 201، از «إكمال الدين» ص 181 و «عيون أخبار الرّضا» ص 27 و ص 28. و همچنين اين حديث شريف را شيخ طبرسى در «إعلام الورى» ص 374 روايت نموده است. و در «سفينة البحار» ج 2، ص 516 مادّه ل و ح اجمال اين حديث را از عبد العظيم حسنى آورده است.
[22] «فرائد السّمطين» ج 2، ص 139، حديث 433.
[23] «بحارالانوار» طبع كمپانى، ج 9، ص 122، و طبع حيدرى ج 36، ص 201، حديث 4 از «إكمال الدّين» ص 181، و «عيون» ص 28؛ و شيخ طبرسى نيز در «إعلام الورى» ص 373 و ص 374 آن را ذكر كرده است.
[24] «فرائد السّمطين» ج 2، ص 139، حديث 434.
[25] همان جلد و همان صحفه از «بحارالانوار» از «إكمال الدّين» ص 181، و «عيون الاخبار» ص 28.
[26] «خصال» ج 2، ص 78.
[27] «إكمال الدّين» ص 157 و ص 181.
[28] «عيون الاخبار» ص 28.
[29] «غيبت» شيخ، ص 100.
[30] «فرائد السّمطين» ج 2، ص 140 و ص 141.
[31] همان جلد از «بحارالانوار» از طبع كمپانى: ص 120، و از طبع حيدرى: ص 193 و ص 194 از «إكمال الدّين» ص 178، و «عيون الاخبار» ص 24 و ص 25.
اذان و تجلي خاطرات پدر
پس از گذشت مدّتي از رحلت و شهادت جانگداز پيغمبر اسلام صلي اللّه عليه و آله، دخترش فاطمه زهراء سلام اللّه عليها چنين اظهار داشت: دلم تنگ شده است و آرزو دارم، که آواي اذان بلال اذان گوي پدرم را بشنوم.
و چون بلال متوجّه آرزوي حضرت زهراء سلام اللّه عليها شد، مشغول گفتن اذان گرديد؛ و چون گفت: «اللّه اکبر، اللّه اکبر».
حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها به ياد خاطرات دوران پدرش افتاد؛ و نتوانست خود را کنترل نمايد و با صداي بلند شروع به گريستن نمود.
تا آن که اذان بلال رسيد به: «أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه»، که در اين هنگام حضرت زهراء صيهه و فريادي کشيد و با حالت بيهوشي بر صورت، روي زمين افتاد.
مردم گفتند: اي بلال! ساکت شو، چيزي نمانده است که دختر رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله دار فاني را وداع گويد.
پس بلال ساکت شد و باقي مانده اذان را ادامه نداد.
و چون حضرت به هوش آمد در خواست ادامه اذان را داشت.
بلال قبول نکرد و گفت: اي سرور زنان! بر تو مي ترسم که مشکلي براي شما پيش آيد،
به همين جهت حضرت از او گذشت کرد و ساکت ماند.
همچنين در روايتي ديگر، از امام عليّ عليه السلام آمده است که فرمود:
هر گاه فاطمه زهراء سلام اللّه عليها چشمش به لباس و پيراهن پدرش، رسول خدا صلي اللّه عليه و آله مي افتاد و يا آن را مي ديد و مي بوئيد، گريان مي شد و حالت بيهوشي به آن بانوي مجلّله دست مي داد
اعيان الشيعه ج 1 ص 320
حضرت زهرا بانوي بانوان
در فراق تنها و آخرين يار
ثقة الاسلام محمد بن يعقوب کليني در کافي سند به حضرت سيد الشهداء ميرساند که چون فاطمه دنيا را وداع فرمود و أميرالمؤمنين او را دفن کرد و قبر او را محو نمود که کس نشناسد روي به قبر رسول خدا آورد.
و قال: السلام عليک يا رسول الله عني و السلام عليک من ابنتک و زائرتک و البائتة في الثري ببقعتک المختار الله لها سرعة اللحاق بک قل يا رسول الله عن صفتک صبري و عفا عن سيدة نساء العالمين تجلدي الا ان لي في التاسي بسنتک و الحزن الذي حل بي في فراقک موضع تعز فلقد و سدتک في ملحودة قبرک و فاضت نفسک بين نحري و صدري و غمضتک بيدي و توليت امرک بنفسي بلي و في کتاب الله الي انعم القبول انا لله و انا اليه راجعون قد استرجعت الوديعهي و اخذت الرهينة و اختلست الزهراء فما اقبح الخضراء و الغبراء يا رسول الله اما حزني فسرمد و اما ليلي فمسهد و هم لا يبرح من قلبي او يختار الله لي دارک التي انت فيها مقيم کمد مقيح و هم مهيج سرعان ما فرق بنينا و الي الله اشکو و ستنبئک ابنتک بتظافر امتک علي هضمها فاحفها السئوال و استنحبرها الحال فکم من غليل معتلج بصدرها لم تجد الي بثه سبيلا و ستقول ويحکم الله و هو خير الحاکمين و السلام عليکما يا رسول الله سلام مودع لاسام و لا قال فان انصرف فلاعن ملالة و ان اقم فلاعن سؤظن بما وعد الله الصابرين و أهاواها و الصبر ايمن و اجمل و لو لا غلبة المستولين علينا لجعلت المقام عند قبرک لزاما و التلبث عنده معکوفا و لا عولت اعوال الثکلي علي جليل الرزيته فبعين الله تدفن ابنتک سرا و يهضم حقها قهرا و يمنع ارثها جهرا هذا و لم يطل العهد و لم يخلق منک الذکر و الي الله يا رسول الله المشتکي و فيک اجمل العزاء فصلوات الله عليها و عليک و رحمة الله و برکاته.
ميفرمايد: سلام از من بر تو اي رسول خداي و سلام بر تو از دختر تو که زاير تو است و خوابگاه او در بقعه تو است و خداوند متعال او را شرف سبقت داده است که زودتر از همه اقربا به شما پيوسته شود يا رسول الله اندک شده است صبر من در فراق صفيهي تو و محو و منسي گشته است نيروي من در حرمان سيدهي زنان عالميان چاره ندارم جز اينکه اقتفا کنم بدان شکيبائي که در فراق تو گردم زيرا که روح تو در ميان گلوگاه و سينه من جريان يافت و چشم ترا به دست خود بستم و به دست خود تو را به خاک سپردم و خود متولي امر تو گشتم و به کتاب خداي پذيراي مصيبت تو شدم که ميفرمايد انا لله و انا اليه راجعون همانا يا رسول الله اينک فاطمه است وديعه شما که به سوي شما برگشت و اين رهينه مأخوذ گشت و زهرا هم بغتة از نظرها مفقود گرديد هان يا رسول الله چقدر قبيح است و زشت و نکوهيده است در نظر من آسمان سبز و زمين گردآلود بعد از فاطمه يا رسول الله اندوه و حزن من ادامه پذيرفت و ديگر تمام شدني نيست و شبهاي من به بيداري خواهد گذشت چگونه چشم من به خواب آشنا شود و حال آنکه اين حزن و اندوه از قلب من مفارقت نکند تا آنگاه که حق سبحانه و تعالي اختيار نمايد براي من سرائي را که تو اکنون در آنجا مقيمي يا رسول الله در دل من زخم و جراحتي است که قرحه آن مرحمپذير نيست و حزن و اندوهي است که آتش آن فرو ننشيند و هيجان آن ساکن نگردد چه زود بود که بين ما جدائي افتاد و انجمن ما را متشتت ساخت اي رسول خدا من شکايت و درد دل خود را به خداوند متعال ميبرم و ميگويم عنقريب به زودي فاطمه زهرا تو را آگهي دهد که امت چگونه با همديگر معاونت کردند و پشت به پشت همديگر دادند و باب ظلم و جور را به روي ما باز کردند و حق مرا غصب نمودند و بر فاطمه ستمها و ظلمها کردند تمام مصائب را از فاطمه کاملا سئوال فرما زيرا که غمهاي بسياري در سينه فاطمه بود و مصائبي در قلب او متراکم بود که نميتوانست به کسي اظهار کند اکنون تو خود مفصلا از او پرسش کن و به زودي شما را خبر خواهد داد که اين امت چه بر سر ما آوردند و خداوند متعال براي دختر تو حکم خواهد کرد و او بهترين حکمکنندگان است سلام بر تو باد يا رسول خدا سلام وداع کننده که از مواصلت و پيوستگي ملال به هم نرسانيده باشد و از روي دلگيري مفارقت ننمايد اينک با تو وداع ميکنم و ميروم ولي وداع من از روي ملال و دلگيري نيست اگر از نزد قبر تو بروم از روي ملال نيست و اگر نزد قبر تو اقامت نمايم از بدگماني من نيست از ثوابهائي که خداوند وعده فرموده صابرين را آري صبر کردن مبارکتر و نيکوتر است و اگر بيم غلبهي و شماتت کساني که بر ما مستولي شدند نبود البته اقامت نزد قبر تو را بر خود لازم ميدانستم و در نزد ضريح تو اعتکاف مينمودم و در اين مصيبت در ناله و عويل کوتاهي نميکردم مثل اينکه فرزند او مرده باشد همانا خدا بينا و شنواست و ميداند که من از ترس دشمنان دخترت را پنهان دفن ميکنم آن دختر تو که حق او را به ظلم ماخوذ داشتهاند و ميراث او را علاينه غصب کردند و به قهر و غلبه او را محروم کردند و حال آنکه عهد تو مدتي نگذشته بود و هنوز نام تو در ميان مردم کهنه نشده بود يا رسول الله به سوي باري تعالي اين شکايت بردم و در اطاعت تو تسلي و صبر نيکو و ممدوح است پس صلوات و برکات و رحمت واهب العطيات بر تو و بر دختر تو باد.
پس اين شعر را علي عليهالسلام قرائت کرد:
نفسي علي زفراتها محبوسته
يا ليتها خرجت مع الزفراتي
لا خير بعدک في الحيوة و انما
اخشي مخافة ان تطول حيواتي
علامة مجلسي در بحار مينويسد که چون أميرالمؤمنين عليهالسلام نعش فاطمه را به مصلي آورد و نماز بر او خواند ثم صلي رکعتيين پس دستها به جانب آسمان بلند کرد فنادي هذه بنت نبيک محمد اخرجتها من الظلمات الي النور فاضائت الارض ميلا في ميل فلما ارادو ان يدفنوها نودوا من بقعة البقيع الي الي فقد رفع تربتها مني فنظر فاذا هي بقبر محفور فحملوا السرير اليها فدفنوها فجلس علي عليهالسلام علي شفير القبر فقال يا ارض استود عتک وديعتي هذه بنت رسول الله فنودي منها يا علي انا ارفق بها منک فارجع ولاتهتم فرمود اين دختر پيغمبر تو است که او را برگزيده داشتي اين وقت يک ميل در يک ميل زمين روشن کرديد در آن حال قبري ساخته و پرداخته نمايان شد و ندائي از او شنيدند که ميگويد بيائيد بيائيد به سوي من که تربت فاطمه را از من برداشتهاند اين وقت سرير را به سوي او حمل دادند و آن گوهر پاک را در همان مکان به زير خاک پنهان کردند و حضرت امير در کنار قبر بنشست و فرمود اي زمين به تو سپردم وديعه رسول خدا را زمين ندا درداد يا علي انا ارفق بها منک مراجعت کن و خاطر جمع دار
اشعار اميرالمؤمنين در مرثيه فاطمه
لما فرق أميرالمؤمنين عليهالسلام من دفن فاطمة هاج به الحزن فجلس عند قبر فاطمة عليهالسلام يبکي و هو يقول.
فراقک أعظم الاشياء عندي و فقدک فاطم ادهي الثکول
سابکي حسرة و انوح شجوا علي خل مضي اسنا سبيل
الا يا عين جودي و اسعديني فحزني دائم ابکي خليل
و در حديث فضه اين اشعار نيز از أميرالمؤمنين عليهالسلام است.
لکل اجتماع من خليلين فرقة و کل الذي دون الفراق قليل
و ان افتقادي فاطم بعد احمد دليل علي ان لا يدوم خليل
هاتفي در پاسخ آن حضرت اين اشعار قرائت کرد
يريد الفتي ان لا يموت خليله و ليس الي ما يبتغيه سبيل
فلا بد من موت و لا بد من بلي و ان بقائي بعدکم لقليل
اذا انقطعت يوما من العيش مدتي فان بکاء الباکيات قليل
ستعرض عن ذکري و تنسي مودتي و يحدث بعدي للخليل بديل
و له ايضا
الاهل الي طول الحيوة سبيل و اني و هذا الموت ليس يحول
و اني و ان اصبحت بالموت موقنأ فلي املي من دون ذاک طويل
و للدهر الوان تروح و تغتدي و ان نفوسا بينهن تسيل
و منزل حق لا معرج دونه لکل امرء منها اليه سبيل
قطعت بايام التعزز ذکره و کل عزيز ما هناک ذليل
اري علل الدنيا علي کثيرة و صاحبها حتي الممات عليل
و اني لمشتاق الي ما احبه فهل لي الي من قد هويت سبيل
و اني و ان شطت بي الدار نازحا و قد مات قبلي بالفراق جميل
فقد قال في الامثال في البين قائل اضربه يوم الفراق رحيل
و کيف هناک العيش من بعد فقدهم لعمرک شيئي ما اليه سبيل
و ليس خليلي من يدوم وصاله و يحفظ سري قلبه و دخيل
و ليس خليلي بالملول و لا الذي اذا غبت يرضاه سواي بديل
اذا انقطعت يوما من العيش مدتي فان بکاء الباکيات قليل
و ليس جليلا رزء مال وفقده و لکن رزء الاکرمين جليل
و نيز اين اشعار را در کنار قبر فاطمة عليهالسلام قرائت فرمود
مالي وقفت علي القبور مسلما قبر الحبيب فلم يرد جوابي
احبيب مالک لا ترد جوابنا انسيت بعد خلة الاحباب
و اين اشعار را در پاسخ خود از جانب فاطمه (ع) ميفرمايد
قال الحبيب و کيف لي بجوابکم و انا رهين جنادل و تراب
اکل التراب محاسني فنسيتکم و حجبت عن اهلي و عن اتراب
فعليکم مني السلام تقطعت عني و عنکم خلة الاحباب
و له (ع) ايضا
حبيب ليس يعدله حبيب و ما لسواه في قلبي نصيب
حبيب غاب عن عيني و جسمي و عن قلبي حبيبي لا يغيب
و له ايضا
و ما الدهر و الايام کما تري رزية مال او فراق حبيب
و ان امرء قد جرب الدهر لم يخف تقلب حاليه لغير لبيب
و نيز فرموده
اني وجدت اجل کل رزية فقد الشباب و فرقة الاحباب
يقولون ان الموت صعب علي الفتي مفارقة الاحباب و الله اصعب
سبب شهادت حضرت فاطمه زهرا
عن ابيبصير عن ابيعبدالله عليهالسلام قال و کان سبب و فاتها ان قنفذا مولي الرجل لکزها بنعل السيف بامره فاسقطت محسنا و مرضت من ذالک مرضا شديدا و لم تدع احدا ممن اذاها يدخل عليها. از دلائل الامامه طبري صفحه 45
از ابوبصير از حضرت امام صادق عليه الصلوه والسلام روايت شده که امام صادق کاشف حقايق فرموده است علت و سبب وفات آنحضرت آن بود که قنفد غلام آن مرد بامر و دستور وي بوسيله غلاف شمشير ضرباتي زد که بر اثر آن محسن را سقط نمود و بدين جهت بيسختي مريض گرديد و به هيچ کس از آزار کنندگان خود اجازه عيادت نداد.
و قريب به همين مضمون در سبب وفات حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعليها در کتاب بيتالاحزان صفحه 160 از محدث قمي نقل گرديده است.
آنچه مسلم و محرز است دختر پيغمبر حضرت فاطمه زهرا اطهر باجل خود و مرگ طبيعي وفات ننموده است بکله سبب مرگ آنحضرت همان است که از لسان امام صادق کاشف حقايق نقل شده است و آن همان اذيتهائي که دشمن ستمکار بر آن بزرگوار نموده علت شهادت آن يادگار و اثر والاگهر پيامبر گرديده است عجيب است با اينکه بارها پيغمبر اکرم فرموده فاطمه پاره تن من است و آزار و اذيت او آزار من است و آزار من آزار بخداست اما اين مردم منافق و ظالم ابدا رعايت سفارش و گفتار آن بزرگوار را درباره دخترش نکردند بکله آنچه توانستند بفاطمه زهرا و عصمت کبري (ع) ظلم و ستم کردند حق او و شوهرش را غصب نمودند بضرب غلاف شمشير ضربه بر حضرتش وارد و محسن ششماهه در شکمش را سقط نموده و سيلي بر صورت نازنين انور دختر پيغمبر زده رخسارهاش را با ضرب سيلي نيلي و آزرده نمودند و چه بياحترامي و جسارتهاي ديگر که قلم از شرح آن شرم دارد بايد بفاطمه گفت يا فاطمه الزهرا خدا بتو صبر و اجر مرحمت نمايد.
اي مه برج حيا و عصمت کبري بانوي حوران خلد حضرت زهرا (ع)
قدر تو مجهول ماند و قبر تو مخفي حق تو مغصوب گشت چشم تو عبرا
محسن ششماهه تو چون بزمين خورد طفل خود از بر فکند مادر عيسي
روز قيامت بس است بهر شفاعت محسن و اصغر به نزد خالق يکتا
در زيارتش ميخوانيم (المغصوبته حقها المکسوره ضلعها الممنوعته ارثها المظلوم بعلها المقتول ولدها)
پس از بيان اين گفتار که باختصار به آن اشاره شد سبب وفات حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعليها دانسته گرديد و حضرتش در حالي که جوان بود از دنيا رفت و اين بانوي عظمي نخستين شهيد در راه اسلام و قرآن و ولايت است. صلوات و درود بينهايت ازلا و ابدا و سرمدا بر آن حضرت و پدرش و شوهرش و اولاد اطهارش باد.
ابن قتيبه دينوري متوفي 276 مي نويسد: چون علي از آمدن براي بيعت خودداري كرد قام عمر فمشي معه جماعة، حتي اتو باب فاطمة ، فدقّوا الباب فلما سمعت اصواتهم نادت باعلي صوتها:يا ابت يا رسول اللـه ما ذا لقينابعدك من ابن الخطاب وابن ابي قحافة[1](در اينحال عمر بر خواست و با ااو جماعتي حركت كردند تا به خانه فاطمة رسيدند در را كوفتند ، چون فاطمه صداي آنان را از پشت درشنيد با صدايي هر چه بلند تر صدا زد :اي پدر من اي رسول خدا چه بسيار مصائبي كه بعد از تو از عمربن خطاب وابوبكربه ما رسيد)
نخستين قرباني چاپ خطي ص106 به نقل از الامامة و السياسة ج1 ص13
آيينه ايزد نماصفحه 450
آن لحظه كه در مظلوميت مولايش مي سوخت
(چون اميرالمؤمنين را از خانه بآن گرفتاري و بمسجد بردند فاطمه با آن تن خسته و پهلوي شکسته از قفاي او بيرون شد و زنان بنيهاشم همگان از قفاي او روان شدند چون بنزديک قبر رسول خدا آمد (فقالت: خلوا عن ابن عمي فوالذي بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لأنشرن شعري و لأضعن قميص ابي علي رأسي و لاصرخن الي الله تبارک و تعالي فما ناقه صالح باکرم علي الله مني و لاالفصيل باکرم علي الله من ولدي) فرمود دست باز داريد پسر عم مرا و اگر نه سوگند بدان خداي که محمد را براستي بخلق فرستاد گيسوان خود را پريشان کنم و پيراهن پيغمبر را بر سر افکنم و در حضرت يزدان بنالم همانا ناقهي صالح در نزد خداي عزوجل عزيزتر از من نيست و بچه ناقهي گراميتر از حسن و حسين نباشد و بروايتي فرمود (يا ابابکر أتريد أن ترملني من زوجي والله لئن لم تکف عنه لأنشرن شعري و لأشقن جيبي و لآتين قبر ابي و لاصيحن الي ربي فاخذت بيد الحسن والحسين عليهالسلام و خرجت تريد قبر النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقال عليهالسلام لسلمان ادرک ابنه محمد فاني اري جنبتي المدينه قد تکفان) فرمود اي سلمان دختر پيغمبر را درياب که مدينه را نگرانم از دو سوي زير زبر ميشود سوگند با خداي اگر چنان کند که گويد نه مدينه بماند نه سکنهي مدينه سلمان پيش شد و گفت اي دختر پيغمبر خداوند پدرت را رحمت عالميان آفريد از اين عزيمت باز آي فرمود اي سلمان نميبيني که آهنگ قتل علي دارند و من بر قتل علي صبر نتوانم کرد بگذار تا از خداي خويش داد خود بستانم سلمان گفت بيم ميرود که مدينه در زمين فرو شود اينک علي مرا بسوي تو فرستاد و فرمان کرد که بسوي خانه باز شوي فقالت اذا ارجع واصبر واسمع واطيع له) سلمان گويد آن گاه که فاطمه اين کلمات ميفرمود نگريستم که بنيان ديوارهاي مسجد از جاي برآمد چنان که مرد توانست از ثلمهي آن عبور دهد چون فاطمه مراجعت کرد ديوارهاي بجاي نشست چنان که غبار برخواست و بر خياشيم ما رسيد.
و از امام باقر عليهالسلام منقولست که فرمود بخدا قسم اگر آن حضرت گيسوان خود را ميگشود هر آينه همه ميمردند.
رياحين الشريعة
وصيت هايي از بي بي كه بايد شبانه انجام مي شد
چون پاسي از شب گذشت و ديدها به خواب رفت أميرالمؤمنين سلمان و ابوذر و مقداد و عمار را طلب نموده جنازه فاطمه را روي مغتسل گذاشتند و به جزأميرالمؤمنين و اسماء بنت عميس و فضه و زينب و امکلثوم و حسن و حسين در هنگام غسل دادن کسي ديگر حضور نداشت و أسما ميفرمود که فاطمه به من وصيت کرده که چون از دنيا برود جز من و أميرالمؤمنين کسي او را غسل ندهد أميرالمؤمنين او را غسل ميداد و من او را اعانت ميکردم.
و آن حضرت در هنگام غسل دادن فاطمه فرمود: (اللهم أنها امتک و ابنة رسولک و صفيک و خيرتک من خلقک اللهم لقنها حجتها و اعظم برهانها و اعل درجتها و اجمع بينها و بين ابيها محمد صلي الله عليه و آله و سلم).
و چون از غسل دادن فارغ شد به روايت بيت الاحزان آن مخدره را خشکانيد با همان برده که رسول خدا را بدان خشکانيده بود و با همان فاضل حنوط پيغمبر او را حنوط نمود و در هفت ثوب و جامه آن مخدره را کفن کردند و در اطراف آن نوشتند: (فاطمة سيدة نساء العالمين تشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم).
پس جنازهي او را در ميان نعشي که خود وصيت کرده بود گذاشتند و حضرت امير عليهالسلام به امام حسن فرمود که ابوذر را در نزد من حاضر کن چون حاضر شد أميرالمؤمنين با ابوذر جنازه را در همان خانه خود حضرت در مصلي گذاشتند و أميرالمؤمنين و حسن و حسين و سلمان و أبوذر و مقداد و عمار و حذيفه و عبدالله بن مسعود و زبير بن العوام و به روايتي عباس بن عبدالمطلب و پسرش فضل و بريدهي أسلمي بر جنازهي فاطمه نماز خواندند و در همان دل شب جنازه را از خانه بيرون آوردند و چند سعف خرما روشن کردند و در آن تاريکي شب آن گوهر پاک را به زير خاک پنهان کردند و عباس بن عبدالمطلب و أميرالمؤمنين داخل قبر شدند و چون فاطمه را به خاک سپردند أميرالمؤمنين فرمود: (بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم) پس فرمود: اي صديقهي طاهره تو را سپردم به کسي که او به تو اولي است يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و آنچه را خداوند براي تو پسنديده من نيز بدان راضي ميباشم سپس اين آيه را قرائت کرد «منها خلقناکم و فيها نعيدکم و منها نخرجکم تارة اخري» چون قبر را مستوي کرد فرمان داد بر قبر او آب پاشيدند پسچهل قبر تازه برپا کردند و به روايتي هفت صورت قبر ساختند تا قبر آن مظلومه شناخته نشود در آن وقت آتش دل علي زبانه زدن گرفت و در کنار قبر نشست و شروع کرد به گريستن عباس بن عبدالمطلب دست حضرت را گرفت و به خانه آورد.
(مخفي نماناد که صاحب كتاب رياحين الشريعه چند روايت را در هم داخل کرده خلاصه و نقد آن را نگاشته اند).
و به روايت مجلسي در بحار قال علي عليهالسلام و الله لقد اخذت في امرها و غسلتها في قميصها و لم اکشفه عنها فو الله لقد کانت ميمونة طاهرة مطهرة ثم حنطتها من فضلة حنوط رسول الله و کفنتها و ادرجتها في أکفانها فلما هممت ان اعقد الرداء ناديت يا امکلثوم يا زينب يا سکينة يا فضة يا حسن يا حسين هلموا و تزودوا من أمکم فهذا لفراق و اللقاء في الجنه فاقبل الحسن و الحسين و هما يناديان وا حسرتاه و يا زفرة لا تنطفي ابدا من فقد جدنا محمد المصطفي و امنا فاطمة الزهراء و قالا يا امالحسن و يا امالحسين اذا لقيت جدنا محمد المصطفي فاقرايه منا السلام و قولي له: انا قد بقينا بعدک يتيمين في دار الدنيا، فقال أميرالمؤمنين عليهالسلام اني اشهد الله أنها قد حنت و انت و مدت يديها و ضمتهما الي صدرها مليا و اذا بهاتف من السماء ينادي يا ابا الحسن ارفعهما عنها فلقد أبکيا و الله ملائکة السماوات فقد اشتاق الجيب الي المحبوب قال فرفعتهما عن صدرها و جعلت اعقد الرداء و انشد هذه الابيات (فسيأتي الابيات بعيد هذا) ثم حملها علي علي يديه و اقبل بها الي قبر ابيها و نادا السلام عليک يا حبيب الله السلام عليک يا نور الله السلام عليک يا صفي الله مني السلام عليک و التحية الواصلة مني اليک ولديک و من ابنتک النازلة عليک بفنائک و ان الوديعة قد استردت و الرهنيته قد أخذت فوا حزناه علي الرسول ثم من بعده علي البتول و لقد اسودت علي الغبراء و بعدت علي الخضراء فوا حزناه ثم وا أسفاه ثم عدل بها علي الروضة فصلي عليها في أهله و أصحابه و مواليه و احبائه و طائفة من المهاجرين و الانصار)
در اين جمله أميرالمؤمنين ميفرمايد به خدا قسم تقديم نمودم أمر فاطمه را و او را در پيراهنش غسل دادم و او را مکشوف نساختم چون طاهرة و مطهره بود پس او را حنوط کردم و با هفت ثوب وي را کفن نمودم چون خواستم بندهاي کفن را ببندم آوازدادم زينب و کلثوم و حسن و حسين و فضه را که بيائيد و بار ديگر توشه از لقاي مادر برداريد که اين آخرين ملاقات است و ديدار ديگر به قيامت خواهد بود چون حسنين نالهکنان خود را به روي نعش مادر افکندند و خروش برآوردند که وا حسرتاه هرگز آتش حرمان جد ما محمد مصطفي و مادر ما فاطمه زهرا از قلب ما فرونخواهد نشست اي مادر حسنين هرگاه جد ما را ملاقات کردي سلام ما را بدو برسان و بگو که ما را در دنيا يتيم گذاشتي أميرالمؤمنين عليهالسلام ميفرمايد خدا را شاهد و گواه ميگيرم که فاطمه بناليد و دستها بکشيد و حسن و حسين را به سينه چسبانيد اين وقت هاتفي از آسمان ندا درداد که يا ابا لحسن برگير ايشان را که فرشتگان آسمانها به گريه درآمدند و مشتاق است دوست مر دوست را لاجرم آنها را از روي سينه فاطمه برداشتم و او را در جامهي زبرپوش درپيچيدم
رياحين الشريعة
اشعار فخرالفلاسفة والحکماء المتألهين و شيخ الفقهاء والعلماء المعاصرين؛ مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهاني معروف به کمپاني طاب ثراه در رثاء حضرت فاطمه سلام الله عليها :
1- و للسياط رنة صداها في مسمع الدهر فما أشجاها
2-والأثر الباقي کمثل الدملج في عضد الزهراء أقوي الحجج
3-و من سواد متنها اسود الفضا يا ساعداللـه الامام المرتضي
4-ولست أدري خبر المسمار سل صدرها خزانة الأسرار
5-وفي جنين المجد ما يدمي الحشا و هل لهم اخفاء أمر قد فشا
6-والباب والجدار و الدماء شهود صدق ما به خفاء
7-لقد جني الجاني علي جنينها فاندکت الجبال من حنينها
8-ورض تلک الاضلع الزکية رزية ما مثلها رزية
9-و من نبوع الدمع من ثدييها يعرف عظم ما جري عليها
10-و جاوز الحد بلطم الخد شلت يد الطغيان والتعدي
11-فاحمرت العين وعين المعرفة تذرف بالدمع علي تلک الصفة
12-ولا يزيل حمرة العين سوي بيض السيوف يوم ينشر اللوي
13-فان کسر الضلع ليس ينجبر الا بصمصام عزيز مقتدر
14-أهکذا يصنع بابنة النبي حرصا علي الملک فياللعجب
1- «آن تازيانه که بر زهراء خورد، ناله و صدائي کرد که طنين آن در گوش روزگار پيچيده است؛ پس چقدر غصه و حزنآور بوده است؟
2- و آن أثري که در بازوري زهراء همانند دمل باقي ماند؛ بهترين و قويترين دليل براي ضرب تازيانه است.
3- و از سياهي آنچه که از بازوي او ظاهر شده بود؛ عالم تيره و تار گشت؛ خداوندا امام مرتضي را در اين مصيبت مدد کن و ياري فرما!
4- و من آن کسي نيستم که خبر ميخ را بدانم و بفهمم؛ تو از سينهي زهرا، که خزينهي أسرار است اين مطلب را بپرس!
5- و دربارهي داستان سقط جنين: محسني که صاحب هر گونه فضيلت و شرف است؛ مطالبي است که دل انسان را خون ميکند. و آيا براي اين جنايت پيشگان ممکن است پنهان دارند خبري را که روزگار آن را فاش ساخته و از چهرهي آن نقاب برداشته است؟!
6- آري اينک در و ديوار و خونهائي که از صديقه آمده است؛ گواهان راستيني هستند که در آن خطائي نيست.
7- حقا و تحقيقا آن شخص جنايت پيشه، بر جنين زهراء چنان جنايتي که از ناله و آله زهراء کوهها پاره پاره و خرد و گسسته شد.
8- و آن استخوانهاي سينهي پاک و طاهر و مطهر را چنان درهم کوفت که مصيبتي در جهان همانند آن مصيبت نيست.
9- و از جوشيدن و جاري شدن خون از دو پستان زهراء، أندازهي جناياتي که بر او وارد شده است فهميده ميشود.
10- و با سيلياي که بر صورت زهرا نواخت؛ ديگر جنايت را از حد به در برد؛ شل و بدون حرکت باد دست طغيان و تعدي.
11- چشمان زهراء از آن سيلي قرمز شد؛ و چشم عرفان روزگار پيوسته براي اين حالت زهراء اشکبار است.
12- و آن قرمزي ديدگان زهراء را چيزي نميتواند برطرف گرداند؛ مگر شمشيرهاي آبدار و برنده، در روزي که پرچمها را بر عليه دشمنان باز کنند؛ و کتيبهها را حرکت دهند.
13- زيرا که شکسته شدن پهلو و ضلع سينه را چيزي منجبر نميکند؛ و آن زخم را مرهم نمينهد؛ مگر شمشير برندهي استوار و با قدرت.
14- آيا اينگونه با دختر پيغمبر رفتار ميکنند؛ براي حرصي که به حکومت و ولايت دارند؟ اين بسيار عجيب است.»[1]
اللهم العن قتلة اميرالمؤمنين و قتلة فاطمة و قتلة الحسن و الحسين واولاد الحسين
اللهم العن الجبت و الطاغوت واباالشرور و اتباعهم بعدد ما في علمك يا قهار و يا جبار
تا در بيتالحرام از آتش بيگانه سوخت کعبه ويران شد، حريم از سوز صاحبخانه سوخت
شمع بزم آفرينش با هزاران اشک و آه شد چنان، کز دود آهش سينهي کاشانه سوخت
آتشي در بيت معمور ولايت شلعه زد تا أبد زان شعله، هر معمور و هر ويرانه سوخت
آه از آن پيمان شکن کز کينهي خم غدير آتشي افروخت تا هم خم و هم پيمانه سوخت
ليلي حسن قدم، چون سوخت از سر تا قدم همچو مجنون، عقل رهبر را دل ديوانه سوخت
گلشن فرخفر توحيد، آن دم شد تباه کز سموم شرک، آن شاخ گل فرزانه سوخت
گنج علم و معرفت شد طعمهي أفعي صفت تا که از بيداد دونان گوهر يکدانه سوخت
حاصل باغ نبوت، رفت بر باد فنا خرمني در آرزوي خام آب و دانه سوخت
کرکس دون، پنجه زد بر روي طاوس أزل عالمي از حسرت آن جلوهي مستانه سوخت
آتش آتش پرستي در جهان أفروخته
خرمن اسلام و دين را تا قيامت سوخته
سينهاي کز معرفت گنيجينهي اسرار بود کي سزاوار فشار آن در و ديوار بود؟
طور سيناي تجلي، مشعلي از نور شد سينهي سيناي وحدت، مشتعل از نار بود
نالهي بانو زد أندر خرمن هستي شرر گوئي اندر طور غم، چون نخل آتشبار بود
آن که کردي ماه تابان پيش او پهلو تهي از کجا پهلوي او را تاب آن آزار بود
گردش گردون دون بين، کز جفاي سامري نقطهي پرگار وحدت، مرکز مسمار بود
صورتش نيلي شد از سيلي، که چون سيل سياه روي گيتي زين مصيبت، تا قيامت تار بود
شهرياري شد به بند بندهاي از بندگان آن که جبريل أمينش بندهي دريا بود
از قفاي شاه، بانو با نواي جانگداز تا توانائي به تن تا قوت رفتار بود
گر چه بازو خسته شد، و زکار دستش بسته شد ليک پاي همتش بر گنبد دوار بود
دست بانو گر چه از دامان شه کوتاه شد
ليك بر گردون بلند از دست آن گمراه شد[2]
ديگر اشعار
شهادت زهرا
وفات حضرت صديقه است و روز عزا دلا بسوز که شد تازه روز عاشورا
بود بزرگ مصيبت اگر چه قتل حسين بزرگتر نبود از شهادت زهرا
دريغ و درد که نيلي ز ضرب سيلي شد رخي که بود درخشان چو آفتاب سما
ز تازيانهي کين شد کبود بازويي که بود بازوي او دستيار دست خدا
چو گشت محسن صديقه سقط ازين ماتم خروش خاست ز سکان عالم بالا
دري بسوخت ز دست ستم که بود از قدر بر آستانهي او جبرئيل جبهت سا
رواست تا به ابد چشم چرخ خون بارد از آن ستم که رسيد از خسان به آلعبا
چنان به خانهي زهرا زدند آتش کين که زد زبانهي او سر به دشت کربُ و بلا
نسوختي عدو ار خانهي علي را در يزيد را نبد اينگونه زهره و يارا
شکست پهلوي پاک بتول و دخت رسول که از شکستن او شد شکسته خاطر ما
نگشت بسته گر آن روز بازي حيدر نبود در غل و زنجير بسته زين عبا
اگر عدو نزدي سيلي آن زمان به بتول کجا طپانچه به زينب زدند قوم دغا
يقين که آلعبا شافعان جرم ويند «طرب» چو مرثيه خواني کند بر آلعبا
شعري ديگر
اي قبله مقبلان عالم اي روح جهان و جان عالم
اي سيدهي نساء جنت وي مهتر دختران عالم
اي علت خلقت خلايق معلول تو انس جان عالم
اي سر حديث کنت کنزا از خلقت مردمان عالم
احمد ز تو افتخار دارد بر جمله پيمبران عالم
در دهر نزاد و هم نزايد دختر چه تو مادران عالم
از مثل تو زن سزد بمردان نازند همه زنان عالم
شعري ديگر
زد عمر آتش بآن دري که پي فخر بودي روح الامين مدامش چاکر
تا چه بود مصلحت ز امت عاصي خواري بيحد کشيد و زحمت بيمر
دست خدا را دو دست بست ز بيداد پهلوي زهرا شکست و خست ز کيفر
دخت پيمبر ستاده با تن مجروح پور قحافه نشسته بر سر منبر
آه از آن تازيانه کت زده قنفذ دادن از آن ريسمان گردن حيدر
يعني اين است اجر مزد و رسالت يعني آنست شکر حق پيمبر
آتش اين فتنه بود کاتش افروخت در حرم کربلا بطارم اخضر
آري اگر اين عمر بباد نميداد حرمت آل رسول و حيدر صفدر
طعمهي شمشير آن عمر ننمودي تازه جوانانشان ز اکبر و اصغر
گر در اين خانه را نسوخته بودند بر در آن خيمه کس نميزدي اخگر
غصب فدک گر کس از بتول نميکرد تشنه نگشتي حسين بي کس و ياور
گر که علي را رسن نبود بگردن بسته بغل مينگشت عابد مضطر
فاطمه گر ضرب تازيانه نخوردي لعل حسين کي شدي کبود ز خيزر
منابع :
[1] امام شناسي ج10 ص159 به نقل از كتاب الوفاءالصديقة الزهرا
[2] امام شناسي جلد 10 ص 148 به نقل از دیوان کمپانی ص 42و43
[3]آيينه عصمت صفحه 413
[4] رياحين الشريعة
- توضیحات
- شهادت
- 13 فروردين 1391
- حجة الاسلام شیخ جعفر كمالي
- 45832
دیدگاهها
خیلی عالی است
اما روایت را اگه ترجمه اش را هم بیان می فرمودید بهتر بود چراکه برای بعضی از افراد قابل فهم نیست واگربتوانی ترجمه ها راروان تر بیاورید درقرائت آن تسهیل به وجود آورده اید
واین مطلب "و قسم دوم معرفت بگنه"رااصلاح کنید
دربعضی ازجاها فاطمهی به کاررفته اصلاح کنید
منظور از"ساعت مستجابهي"درقسم ت 7 چیست
درقسمت 8 "در معني طاهره و بتون اشاره باين معني شد"این را اصلاح کنید
ادامه آ« برای بعد انشا الله
مقالات زيبايي بود و اي كاش متنوع تر بود و فقط منحصر به مقاله نبود .
التماس دعا
ان شاء الله كه همه ما در احياي معارف حقه بتوانيم قدمي برداريم و مورد رضايت اعلي حضرت ، بقية الله الاعظم ارواحنا فداه قرار بگيرد
از عنايت شما به حقير كمترين متشكرم
يا علي .
یعنی مرا دوباره تو نشناختی رفيق؟
من پادشاه ارتش بازنده بودم و
مانند من شدی و تو هم باختی رفيق
از دوستی من به تو غم می رسد فقط
خود را به رنج و دردسر انداختی رفيق
من در دیار شعر پریشان شدم تو هم
مثل خودم به شهر غزل تاختی رفيق
تاوان دوستی دل بی کس من است
تاوان و قیمتی که تو پرداختی رفيق ...
حقیر حقا لیاقت رفاقت با شما بزرگان را نداشتم ، فقط علی علیه السلام لطفی شامل حال من کرد و شما را قسمت ما کرد .
روزي که تمام خلق حيران هستند ما منتظر شفاعت زهرائيم
دستتون درد نکند/ موفق باشید / مقالات زیبایی بود
خدا را شکر میکنم که با این سایت آشنا شدم و از مطالب مفید شما دوستان استفاده ببرم
التماس دعا
یا علی مدد
فقط خواهش میکنم معنی شعر «مالی وقفت علی القبور» رو اون قسمت جواب حضرت فاطمه رو معنیش رو هم بگید... نتونستم خوب معنی کنم...
معنای این بیت این میشه :
چه شده است که من برسر قبور ایستاده ام و به قبر حبیب خود سلام می کنم ولی او جواب سلام من را نمی دهد