اشکباران - قسمت دوم : در سوگ پدر
در سوگ پدر
وقتی رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم رحلت کرد، کوچک و بزرگ زن و مرد از اندوهش دردمند شدند و ناله و گریه شان ، بسیار بسیار گشت . تمام مدینه یکپارچه ضجه می زد و چون باران بر ایشان اشک می ریخت. ناله های مردم مکه همچون هلهله حاجیان، در زمانی که احرام می بندند ، در گریه در آمیخته بود. هیچ زن و مردی نبود ، جز آن که می گریست و می نالید.
این مصیبت سترگ ، بر اهل بیت پاک پیامبر بسیار گران آمد ؛ به ویژه بر پسر عمو و برادرش امیرالمومنین. از وفات رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم چنان باری از غم بر او نشست که اگر بر کوه می نهادند، حتی کسی گمان نمی کرد که استوار بماند. اهل بیت او همگی چون دردمندی گشتند که تاب و توان هیچ بی تابی را ندارد و خویشتن داری از کف داده ، کسی که سنگینی این بار اندوه ، توانش را ربوده، صبرش را برده و عقلش را فرسوده است و میان او و فهمیدن و فهماندن و شنیدن و شنواندن مرزی کشانده.
دیگر مردم ، آنها که از فرزندان عبدالمطلب نبودند ، یاسوگوار بودند و یگدیگر را به صبر می خواندند ، یا به یاری آنها شتافته ، با گریه شان همنوا می شدند و در بی تابی آنها، صبر و طاقت را از خویش می راندند.
در میان همه ی آنها،هیچ کس همچون بانو فاطمۀ زهرا سلام الله علیها اندوهگین نبود.حد اندوهی که بر وی نشسته را جز خدای عزوجل نمی داند. پیوسته اندوهش بیشتر می شد و گریه اش شدیدتر.نه ناله اش او را آرام می کرد و نه دلسوزی ها او را تسکین می داد. هر روزی که می آمد، گریه اش از روز نخست بیشتر می شد.
راوی می گوید: هفت روز نشست. وقتی روز هشتم رسید ، برای زیارت مزار پدرش بیرون آمد. زاری می کرد و دامن بر خاک کشان،رو به مزار پدرش روانه گردید. از شدت گریه هیچ چیز را نمی دید اشک هایش پیاپی فرو می ریخت ، تا به آن قبر شریف نزدیک شد . از هوش رفت . زنان او را در میان گرفتند و آب به رویش پاشیدند تا به هوش آمد. وقتی به هوش آمد فرمود:
نیرویم رفته و طاقتم سوخته ؛ دشمن سرزنشم می کند و اندوه بسیار مرا می کشد. پدر، سرگشته و تنها مانده ام ؛ حیرانم و بی کس. صدایم در گلو شکسته ؛ پشتم از هم گسسته و زندگیم تباه شده است . روزگارم تیره شده اما پدر، بعد از تو نه همدمی بر تنهاییم می یابم و نه چیزی که گریه ام را باز دارد و نه یاوری که ناتوانیم را یار باشد.
پدر، بعد از تو تنزیل (قرآن) محکمت تباه شد ؛ مهبط جبرئیل و جایگاه میکائیل از دست رفت . پدر ، بعد از تو رابطه ها واژگونه شد و درها را به رویم بستند. بعد از تو من بیزارم و تا وقتی نفسم بر آید بر تو می گریم . نه شوقم به تو پایان می گیرد و نه اندوهم به انجام می پذیرد . پدر عزیزم ، خداوندا...
هنوز داغ تو بر قلب خسته ام تازه است
برای ناله و اندوه من نه اندازه است
ندارد آخری اندوه و آه این دل خون
غم فراق پدر گشته است روز افزون (1)
{چه سترگ است غم فقدان تو تسلی یافتن من هم چه ناممکن است، دم به دم قطره های اشک من تازه است. هر دلی که در سوگت صبور می باشد یا که تسلیت می پذیرد، شکیب ورز است و پرطاقت.}
در سوگ تو روشنی ها از دنیا گسست و شکوفه هایش پژمرد چرا که پیش از این به شوق دیدارت شکوفا بود.
روزش تیره شد و ترو خشکش از شبی تاریک و سیاه حکایت میکند.
پدر، تا به دیدارت نائل شوم افسوس می خورم ، از گاه جدایی تا کنون خواب از چشمم گریخته {از این پس} بیوگان و مردم که را دارند تا به رستاخیز؟
پدر ، بعد از تو ما به استضعاف درآمدیم . مردم از ما روی بر تافتند. ما که با وجود تو در میان مردم بزرگ بودیم و غیر مستضعف.
پس کدامین اشک است که در فراق تو نبارد ؟ کدامین غم است که بعد تو پایان پذیرد؟! کدامین پلک است که بعد تو سرمه ی خواب کشد؟!
تو بهار دین بودی ؛ تو نور پیامبران بودی. چطور استکه کوها فرو نمی ریزند؟ دریاها را چه شده که بعد از تو فرو روند؟ زمین را چه شده که بر خویش نمی لرزد؟! پدر، به رنجی عظیم افتادم و این مصیبت کم نیست. پدر به سوگی سترگ نشستم که بارش گران است و هولناک.
پدر، فرشتگان بر تو گریستند و افلاک بر جای ایستادند. منبرت بعد تو به دهشت افتاده است . محراب از مناجات تهی مانده است. مزارت به این که تو را در خود نهان داشته ،شادان است . بهشت شوق دیدار و دعا و نمازت را می کشد.
{سپس بانو چنان آه سوزان و جگر خراشی از دل برآورد که چیزی نمانده بود روح از بدنش خارج گردد. بعد به آه و ناله هایشان سرود:}
رفتی پدر خواب به چشمم حرام شد
غم ها رسید و طاقت و صبرم تمام شد
ای چشم من پدر شده مهمان کهکشان
سیلی فشان ازاین غم واز حزن،خون فشان
ای عشق من،رسول خدا ،بهترین خلق
رفتی و رفت ملجاء و کهف حصین خلق
{همه ی کوهساران و وحش از غمت می گریند ، آسمان و پرنده و زمین همه بر تو می گریند، مکّه و رکن و مشعر چه اشک می ریزد ، سرزمین تو بطحاء سرشک می بارد، درس قرآن و محراب تو هر روز ، صبح و شام از غم تو اشک افروز است؛ دین اسلام تو غریب افتاده و در میان غریبان سرشک باریده است. بر همان منبری که خود دیدی ، نور را قهر ظلمت ز خود رانده است. }
یارب تو روح خسته و زار مرا بگیر این زندگی تیره و تار مرا بگیر (2)
قسمتی از کتاب غم خانه ی فاطمة الزهراء
ترجمه ی کتاب بیت الا حزان مرحوم حاج
شیخ عباس قمی (رحمة الله علیه)
- سید روح الله موسوی
- اشعار خارَج از قلاب سرودۀ سید روح الله موسوی
- توضیحات
- شهادت
- 22 اسفند 1391
- خادمة الزهرا
- 20423
دیدگاهها
موفق باشید