اشکباران - قسمت پنجم : غصب فدک
غصب فدک
شیخ مفید می نویسد : عبدالله بن سنان از ابو عبدالله ، امام صادق علیه السّلام ،روایت می کند : وقتی رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وفات کرد و ابوبکر بر جای او نشست ، کسی را نزد وکیل فاطمه علیها السّلام فرستاد و او را از فدک بیرون راند. فاطمه نزد ابوبکر آمد و فرمود: ابوبکر ادعا کرده ای جانشین پدرم هستی و بر جای او نشسته ای . کسی را نزد وکیلم فرستاده ای و او را از فدک رانده ای ، تو خوب می دانی که رسول خدا فدک را به من بخشیده است و افرادی هم بر آن شاهدند.
ابوبکر گفت : پیامبر ارث نمی گذارد.
نزد علی علیه السّلام آمد واو را خبر کرد فرمود : برگرد و به ابوبکر بگو: گمان کرده ای پیامبر ارث نمی گذارد ؛ مگر خداوند نفرمود: و سلیمان از داوود ارث برد و یحیی از زکریا . چطور من از پدرم ارث نبردم؟!
عمر گفت: این حرف ها را به تو یاد داده اند.
فاطمه سلام الله علیها فرمود: اگر هم یاد گرفته باشم ، آن را پسر عمو و شوهرم به من یاد داده است.
ابوبکر گفت: عایشه و عمر شهادت می دهند که از رسول خدا شنیده اند پیامبر ارث نمی گذارد.
فاطمه سلام الله علیها فرمود: این نخستین شهادت ناحق است که در اسلام به آن شهادت داده اند ...فدک را رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به من بخشیده و بر آن شاهد دارم .(1)
ابوبکر گفت: سریع شاهدت را بیاور .
بانو امّ ایمن و علی علیه السّلام را آورد. ابوبکر گفت: ام ایمن ، تو از رسول خدا شنیده ای که چیزی درباره ی فاطمه بگوید؟
ام ایمن و علی علیه السّلام : ما شنیدیم رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود : فاطمه سرور بانوان اهل بهشت است.
سپس ام ایمن ادامه داد: حال، کسی که سرور بانوان اهل بهشت است،چیزی را ادعا می کند که برای او نیست.؟! من نیز زنی بهشتی هستم و به چیزی که از رسول خدا نشنیده ام شهادت نمی دهم .
عمر گفت: ام ایمن ، رهایمان کن. لازم نیست برای ما قصه بگویی . بگو ببینم به چه می خواهی شهادت بدهی ؟
ام ایمن گفت: در خانه ی فاطمه نشسته بودم . رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نیز نشسته بودند که ناگاه جبرئیل آمد و فرمود: محمد برخیز . خداوند تبارک و تعالی به من فرمان داده تا با بال هایم مرز فدک را بر تو روشن کنم. رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم همراه جبرئیل برخاست. هنوز برنگشته بود که فاطمه فرمود: پدر کجا رفتی؟
رسول خدا فرمود: جبرئیل با بال خود خطی بر فدک کشید و مرزهایش را روشن کرد.
فاطمه فرمود: پدر، من بر تنگ دستی و نیازمندی بعد از تو می ترسم . آن را به من ببخش.
رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: صدقه برای تو باشد.
فاطمه آن را گرفت و فرمود: بله، قبول می کنم .
رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: ام ایمن ،شاهد باش ، علی ، شاهد باش.
عمر گفت : تو زنی و شهادت یک زن به تنهایی کافی نیست.علی هم که به نفع خودش شهادت می دهد.
فاطمه خشماگین برخاست وفرمود: پروردگارا ، این دو بر حق دختر پیامبرت ستم نمودند، تو هم سختی و خشمت را بر آنها فرو بریز.
فاطمه بیرون آمد. علی او را بر دراز گوشی که پارچه ای پرزدار بر آن افکنده بود چهل روز حضرت را بر در خانه ی مهاجران و انصار می برد. حسن و حسین علیهم السّلام نیز همراهش بودند. فاطمه می فرمود : مهاجران ،انصار، خدا و دخترپیامبر خدا را یاری رسانید.
علی علیه السّلام به بانو فرمود ابوبکر نرم تر از دومی است. تنها نزد ابوبکر برو و بگو:
و ادعای جایگاه پدرم را داری و می پنداری جانشین اویی و بر جایش نشسته ای . اگر فدک برای تو بود و آن را از تو می خواستم که بر من ببخشی ، واجب بود که آن را به من بازگردانی.
وقتی فاطمه سلام الله علیها آمد وهمان را فرمود ، ابوبکر گفت: راست می گویی. نامه ای طلبید و برای فاطمه نوشت که فدک را به او باز می گرداند. وقتی بانو به همراه آن نوشته بیرون می آمد ، عمر اورا دید و گفت : دختر محمد ، این نوشته چیست که همراه داری؟
حضرت زهرا فرمود نامه ی بازگرداندن فدک است که ابوبکر او را برایم نوشته.
عمر گفت: زود آن را بده.
بانو نپذیرفت که نوشته را به او بدهد. عمر با لگد به سینه ی حضرت زهرا زد. حضرت زهرا بر کودکی به نام محسن علیه السّلام باردار بود. محسن را از رحم سقط کرد . عمر سیلی به صورت حضرت زهرا نواخت. گویا من خود آن گوشواره که در گوشش شکست را می نگرم... بعد از آن هم نوشته را گرفت و آن را پاره کرد.
1) الاختصاص/ص178؛شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید/ج4،ص93؛عوالم العلوم و معارف و الاحوال،ج11،صص423و424و602؛بحارالانوار،ج8،ص103وج28،صص303و353؛ریاحین الشریعه، ج2، ص18، تفسیر عیاشی، ج2، ص287،ح49؛ کشف الغمّه، ج2 ،ص478،بلاغات النساء، ص12 ، اعلام النساءج3، ص1208، نهج الحیاة،ص250.
- توضیحات
- شهادت
- 22 اسفند 1391
- خادمة الزهرا
- 20424
دیدگاهها
موفق باشید