اشکباران - قسمت ششم : تازیانه های ستم
تازیانه های ستم
عمر به ابوبکر گفت: چرا کسی را به سوی علی نمی فرستی تا بیعت کند؟! جز علی و آن چهار نفر، کس دیگری نمانده است که بیعت نکرده باشد.
ابوبکر از عمر نرمتر ، سازشکارتر و مکارتر و ژرف بین تربود و عمر از ابوبکر سنگدل تر، خشن تر و ستمکار تر . ابوبکر گفت: چه کسی را به سویش بفرستیم؟
عمر جواب داد : قنفذ را می فرستیم. قنفذ مردی است درشت خو ، بد سخن و خشک که از آزاد شده های مکه و از طائفه ی فرزندان عدّی بن کعب است.
قنفذ را با مزدورانی چند همراه ساختند. قنفذ رفت و از علی علیه السّلام اجازه خواست. حضرت اجازه نفرمودند.همراهان قنفذ نزد ابوبکر و عمر که در
مسجد نشسته و مردم دورشان حلقه زده بودند ، بازگشتند و گفتند: به ما اجازه نداد.
عمر گفت دوباره بروید . اگر اجازه داد که هیچ و گرنه بدون اجازه وارد خانه شوید.
رفتند اجازه خواستند.فاطمه سلام الله علیها فرمود: شما را سوگند می دهم که بی اجازه به خانه ام وارد نشوید. قنفذ ملعون همانجا ماند ، اما بقیه
برگشتندو گفتند: فاطمه چنین و چنان می گوید و مارا سوگند داده بی اجازه به خانه اش وارد نشویم. عمر خشمگینانه فریاد زد : ما را با زن ها چه کار؟
بعد هم به اطرافیان خود دستور داد ، هیزم خشک جمع کنند. هیزم ها را به کمک عمر آوردند و دور خانه ی علی قرار دادند. در خانه نیز علی بود و فاطمه و
حسن و حسین علیهم السّلام.
عمر نعره ی بلندی زد تا علی فاطمه بشنوند: علی، به خدا قسم ، باید از خانه بیرون بیایی و با خلیفه بیعت کنی و گرنه تو را به آتش میکشم.
فاطمه برخاست و فرمود: عمر ما را با تو چه کار؟؟!
عمر گفت: در را باز کن و گرنه خانه را بر شما به آتش میکشم.
فاطمه فرمود: عمر ، مگر از خدا نمی ترسی که می خواهی به خانه ام وارد شوی؟؟(1)
عمر نخواست برگردد آتش را طلبید و در خانه را به آتش کشید. در را هل داد و وارد خانه شد. فاطمه در مقابلش ایستاد . فریاد زد : بابا، رسول خدا ! عمر
شمشیرش را با غلاف بلند کرد. آن را به پهلوی بانو زد.بانو فریاد برآورد . بابا، تازیانه را بلند کرد و به بازوی فاطمه زد. بانو ضجه بر آورد : یا رسول الله، بعد از
تو ابوبکر و عمر چه بد رفتاری را از خود به جای نهادند.
در این هنگام علی علیه السّلام از جا جست، گوشه لباس عمر را گرفت و او را به زمین کوبید و بینی و گردن عمر را به خاک مالید و می خواست او را
بکشد که سخن رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و سفارش او را به یاد آورد و فرمود:
پسر صهاک ، به خدایی که محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم را به پیامبری عزیز و ارجمند نمود ، اگر نوشته ای که از خدا بر من گذشته و پیمانی که رسول
خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بر من استوار داشته ، نبود ، به تو می فهماندم که هرگز به خانه ام وارد نخواهی شد.
عمر کسی را فرستاد تا برایش کمک بخواهد. مردم به داخل خانه هجوم آوردند . علی علیه السّلام شمشیر خود را برداشت . قنفذ ترسید و نزد ابوبکر
برگشت . بیمناک شد که مبادا علی با شمشیر خود بر آنها بتازد . می دانست که علی چگونه شجاعت و دلاوری از خود نشان می دهد.
ابوبکر به قنفذ گفت : برگرد . اگر بیرون آمد چه بهتر وگرنه به خانه یورش ببر ... اگر بازهم بیرون نیامد خانه را به رویشان آتش بزن.
قنفذ ملعون آمد. بی اجازه با یارانش به خانه یورش بردند . علی پرید که شمشیرش را بردارد ، بر او پیشی جستند و از هر سو او را در بر گرفتند و ریسمان
به گردنش انداختند . فاطمه آمد و کنار در و میان علی و آنها فاصله شد . قنفذ ملعون او را با تازیانه زد . وقتی که فاطمه وفات کرد ، از ضربه قنفذ لعنة الله
علیه در بازویش چیزی مثل دمل برآمده بود.
علی علیه السّلام را کشان کشان بردند تا به ابوبکر رسیدند . عمر با شمشیر بالای سر علی علیه السّلام ایستاده بود، خالد بن ولید، ابو عبیده بن جراح
، سالم برده ی آزاد شده ی ابوحذیقه، معاذبن جبل ، مغیره بن شعبه ، اسیدبن حضیر ، بشیر بن سعد و سایر مردم گرد ابوبکر ، با سلاح ایستاده بودند.(2)
1) بحارالانوار،ج 53 ص 18و ج 8 ، ص229 و ج 28، ص268؛ الوافی بالوفیّات، ج2 ، ص188؛ اصول کافی ،ج1،ص460 ؛ ارشاد القلوب ، ص176؛ ریاحین
الشریعه ، ج1، ص276؛ عوالم العلوم و المعارف الاحوال، ج11، صص401 و 409 ؛ اثبات الوصیة ، ص110، الامامة و السیاسة، ج1ص12؛ اعلام النساء ،
ج3،ص1206؛ الاحتجاج، ص83؛ السقیفه ،ص 83؛ الام علی ، ج1ص225؛ نهج الحیاة ، صص137 و 138.
2) السقیفه صص85_82؛ الاحتجاج ،ج1، صص109 _107؛ بحارالانوار، ج8، صص52و 51.
- توضیحات
- شهادت
- 22 اسفند 1391
- خادمة الزهرا
- 20428
دیدگاهها
موفق باشید